من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

تحول

دوستای خوبم خیلی اعصابم خورده. کمکم کنین. خیلی آدم مزخرفی شدم و نمیگم بیشتر که چقد معتاد شدم به .... 

ولی میخوام توبه کنم. میخوام خوب شم. وای خدا کمکم کن. 

تو رو خدا شمام کمکم کنین.  

خدایا من تمام سعی ام رو میکنم و تو هم کمکم کن و زودتر هم یه راه حل بذار جلوم تا گناه نکنم. 

خدایا جون هر کی دوس داری........

نظرات 14 + ارسال نظر
الی شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ق.ظ http://my-angel.blogfa.com

سلام ابجی گلم.......چندتا از پستاتو خوندم .......تقریبا فهمیدم تو دلت چی میگذره.......نبود پدر تو زندگی خیلی سخته...مخصوصا تو این دورو زمونه ی...
ولی اینو بدون اگه خدا چیزی رو ازت گرفته حتما یه روزی یه جای دیگه تلافی میکنه....جوری که فکرشم نکنی...
شاید الان فقط منتظر قدمی از طرف توست..........سعی کن ارزوها و نیازهاتو کنترل کنی....و بعد لبخندی به خدا....و لبخندی از خدا....
خودتو نگه دار واسه مردی که لیاقتتو داره.......واسه خدا که کاری نداره....دست منو جایی گرفت که هیچکسی نمیتونست درکم کنه که بهش رو بندازم......ولی خدا خجالتم داد....از اونروز همه چیزو سپردم به خودش......چون تنها کسی بود که میتونستم بهش اعتماد کنم.......فکر کنم تو هم مثل من هات باشی...
بازم میام....تو هم بیا....

مرسی الی جون
میترسم
میترسم بد شم
دعا کن خدا من رو هم هر چه زودتر خجالت بده

یک زن متاهل شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 ب.ظ http://moteahelane.blogfa.com

آفرین که دست از توکل به خدا بر نمی داری
به چیزهای خوب فکر کن و مثبت نگاه کن به هر چیزی
امیدوارم که این بار دست خدا رو بیشتر از همیشه توی زندگیت احساس کنی
برات دعا می کنم

چیکار کنم خانومی
دعا کن
دعا کن این دیگه بار آخر باشه

پرستــــــــــــــــو شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

سلامـــــت عزیزم نمیدنم والا ما که این همه امید واریت دادیم دلداریت دادیم نمیدونم والا

میوسا شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ http://MIOSA.BLOGSKY.COM

تحول خوبه اما وقتی آدم یهو میخواد تغییر کنه خیلی براش سخته و باعث شکست میشه و سر خوردگی سعی کن کم کم تغییر کنی شاید طولانی باشه اما نتیجه بخشه...

مهراز شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ب.ظ http://www.yari68.blogfa.com

سلام
میشه بگی به چی معتاد شدی؟
سیگار؟یا چیزای دیگه؟

چیزایی که مربوطه به تنهایی امه
بیشتر نمیگم

ملیسا شنبه 2 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.melisayesam.blogfa.com/

سلام عزیزم مطمئن باش حالا که خودت میخوای حتما خدا بهت کمک میکنه پس فقط به خودش توکل کن و امیدتو از دست نده بوس

مهراز یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:38 ب.ظ http://www.yari68.blogfa.com

کاش میشد نظر خوصوصی براتون بزارم تا براتون بگم من چی کشیدم...
اگه میشه بگید تا بزارم...

مشخصه دیگه
خصوصی نظر داد که
همون قسمت زیر عکس اون دو تا نی نی در قسمت درباره وبلاگ نوشته پست الکترونیکی
دروغ نوشته منظورش نظر خصوصی بوده

مهراز یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:06 ب.ظ

باشه.خوبه یه چیز جدید یاد گرفتم...
الن باید برم سر کار میام مینویسم...
یاعلی

الی دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://my-angel.blogfa.com

سلاااااااااااااامممممممممممممممممم...
آآآآآآآآپپپپپپممممممممممممم گلم........

اوکی

ستاره(لیلی و مجنون قرن 21) دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ق.ظ http://leilymajnun.blogfa.com/

سلام . یکی از دوستام این مطلبو واسم گذاشته بود ، گفتم تو هم بخونیش


روزی حضرت سلیمان(ع )درکناردریانشسته بود،نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی راباخودبه طرف دریا حمل می کرد.

حضرت سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید. در همان لحظه قورباغه ای سرش راازآب دریا بیرون آوردو دهانش را گشود.مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.حضرت سلیمان ع مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.ناگاه دیدآن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.حضرت سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.مورچه گفت : ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود داردوکرمی در درون آن زندگی می کند.خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریامی آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.حضرت سلیمان ع به مورچه گفت :وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟مورچه گفت آری او می گوید :ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن!


البته ولی من نمیتونم از بس پرم از تنهایی

پرستــــــــــــــــو دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

سلامــــــــــ عزیزم نه بابا تو نیستی فدات شم
قربونت برم . هنوز وضعت بهتر نشده ؟؟

مگه اوضاع فرقی کرده که بهتر بشم؟؟؟!!!!

الی دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ http://my-angel.blogfa.com

اره وقعا هواش دونفرست...ولی........
نگفتی با چه اسمی بلینکمت؟؟؟؟؟

فرقی نمیکنه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ

سلام
موفق باشی

شما؟؟؟؟؟
مرسی

سانی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.sani68.blogsky.com

سلام عزیزم
نمیدونم چی باید بگم فقط میخام اینو بدونی هیچ چیز ارزش ندارهکه خودتو به این روز در بیاری هیچوقت برای عشق تمنا نکن مطمئن باش اونی که قرار بیاد میاد حالا واسه بعضی ها زود واسه بعضی ها دیر ولی بالاخره میاد اینو ممئن باش گلم. در ضمن جلو خودتو نگه دار یه وقت کار اشتباهی نکنی بعد پشیمون نشی اینو از رو تجربه که دارم میگم مواظب خودت باش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد