من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

اسباب کشی

توضیحات قبل نوشته ام: کلا آدم آرومیم. خدایی خدایی وقتی کاری میکنم فقط فقط واسه اون دلمه و دلم میخواد کاری کنم. نمیدونم چرا کلا همه اینقد از آدم تشکر میکنن. بابا من که کاری نمیکنم و هر کاری رو واسه دلم میکنم. کلا هر کی من رو میشناسه، نمیدونم چرا دوسم داره و دلش میخواد یه موقیتی بشه و کاری برام بکنه و باهام مهربونن. یکی از دلیلاش رو فک میکنم واسه اینه که دروغ نمیگم و صاف و ساده میحرفم و رک. برای همین برای دروغم ضایع نمیشم و باعث نمیشه کینه و بدبینی بوجود بیاد. گاهی هم به این فکر میکنم خدا بهم حال داده و محبتم تو دل اطرافیانم افتاده

حالا خود درد و دلم: چند روز پیش اسباب کشی خواهرم بود و دست تنها بودن و من رفتم کمکشون. کلی حمالی کردم دیگه خلاصه. یادمه برای بدنیا اومدن بچه شون هم کلی واسشون کار کرده بودم و تنهاشون نذاشتم. طوری که شوهرش چند بار به شوخی و جدی گفت: حق مادری به گردنش دارم. خلاصه اونا هی تشکر میکردن و میگفتن ایشالا عروسیت جبران کنیم و جهازت رو بچینیم و...

آقا ما رو میگی، کلی بغض تو گلوم میومدو روز آخر به هوای دراز کشیدن رفتم توی یه اتاق و زدم زیر گریه. که آخه چرا و چقد دلم میخواس برای خونه خودم کار میکردم و چقد موقعیت های متاهلا رو دوس دارم و اینکه اونا میگن عروسی ات در حالی که خبری نیس و نیس و نیس. آخ که چقد دلم میخواس نی نی داشتم. چقد دلم میخواس حتی بی نیاز از کمک کسی همه بار کشی و کارهای اسباب کشی خونه خودم رو میکردم و تک و تنها ولی با عششششششششششششششششق

آخ که چقد بعضی سختی ها مزه داره فقط به شرطی که یه یار داشته باشی یا فقط دلت به داشتنش خوش باشه حتی اگه زمانهای سخت زندگی کنارت نباشه

نظرات 30 + ارسال نظر
یه ضعیفه شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ

ای دختر جان

؟؟؟؟!!!!!!!!!!

شهرزاد شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ http://dar888.blogfa.com

ان شا ا... به خواسته ات میرسی

دلت خوشه هااااا

دختر کاغذی شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 ب.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام وبلاگت عالیه واقعا میگم خوشحال میشم دعوتمو قبول کنی وبه من سربزنی منتظرتم دوست من...

مشتبا شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:32 ب.ظ http://bgdahom.blogsky.com

شکسته بال عزیز
سلام
اینکه می تونی احساسات قشنگتو و حرف دلتو بنویسی خیلی عالیه من از صمیم قلب واست آرزوی بهترین ها رو دارم و امیدوارم هرچی چیز خوب تو دنیا هست، خدا واست محقق کنه.

عزیزم، گلم، سرور و......... دلت خوشه بخدا
من هر چیز خوب رو نخواستم
من فقط یه خواسته دارم
فقط یه مرد
همین
بقیه اش مفت چنگ مردم

م شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ http://havad.blogfa.com

اخه دختر جون میخوای ازدواج کنی که چی بشه؟
میدونی شب اول چقدر درد داره؟
اخه عزیزه چقدر حولی؟
نترس بابا بالاخره پرده تو هم پاره میشه....تو هم حامله میشی.
اخ نمیدونی چقدر پرده پاره کردنو دوست دارم...
وقتی میگه اخخخخخخخخخخخ...وااااااااااای...یواش دیوونه میشم...
به منم سر بزن.
بوووووووووووووووووووووووووووووووس

دوستان تو رو خدا یک این رو پرت کنه بیرونننننننننننن
نفهم روووو

مشتبا شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:44 ب.ظ http://bgdahom.blogsky.com

خوب امیدوارم خدا یه مرد خیلی خوب با اون ویژگی هایی که خودت دوس داری بهت بده. مراقب خودت باش

برای چی مراقب خودم باشم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
به چه امیدی؟؟؟؟؟؟!!!!!!

مشتبا شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ب.ظ http://bgdahom.blogsky.com

خوب آدما به امید زندن غیر از اینه؟
من قصد ندارم حرف های کلیشه ای بزنم اصلا، ببین خدا از سال 86 به اینطرف هرچی خواستم بهم داد هرچی....اما تو روابط عاشقانه اونچیزی که من می خواستم نشد ولی باز هم سپاسگزارشم می دونم هوامو داره و می دونم دوسم داره
حافظ یه شعری داره:
به جد و جهد چو کاری نمی رود از پیش

به کردگار رها کرده به مصالح خویش
باور کن برای رسیدن به اونی که دوسش داشتم تلاش کردم ولی نشد که نشد. والان به خدا، به خاطر همین هم از خدا ممنونم.

ای باباااااااا
شما که مردی و راحتی

مهراز شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:02 ب.ظ http://www.javadyari67.blogfa.com


وااااااااااااای خدا اینجا چه خبره؟؟؟؟

چه خبره؟؟؟؟؟!!!!!!!!

♥ پَرَستـــُــــو ♥ شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

سلامـــــــــــ آجی . وااااااااااا خدا این م و شفا بده دیوانست بخدا مردیکه روانیه عقده ایه مسخره من دانشگاه به سر میبردم عزیزم . ایشالاء زودی شوهره خوب گیرت میاد واسه منم کارت بفرست بیام عروسیتراستی آپم بدو بیا بینم

تازه نصف نظراش رو تایید نمیکنم عوضی رو

یک زن متاهل شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ

اینجا چه خوشگل شده!

چقد کم میای

مشتبا یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ق.ظ http://bgdahom.blogsky.com

به شستشو نیاز داری؟

دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند. دخترک حدوداً شش ساله بود. موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد

در بیرون باران بسختی می بارید. از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد. ما همگی در آنجا ایستاده بودیم. همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم

ما منتظر شدیم، بعضی ها با حوصله، و سایرین دلخور، زیرا طبیعت برنامه کاری آنها را به هم زده بود


باران همیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم. باران بهشتی گرد و غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد. خاطرات بارش، و چلپ چلپ کردن بیخیال در باران در دوران کودکی به اندرون من س�ریز شد و به تکرار آن حاطرات خوشامد گفتم
صدای کم سن و سال و شیرین دخترک آن حالت افسون زدگی که ما را در بر گرفته بود در هم شکست. گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم

مادر گفت : چه؟
دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم
مادر جواب داد
نه عزیزم. ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه

دختربچه لحظه ای صبر کرد و تکرار کنان گفت: مامان، بیا از زیر بارون رد بشیم
مادر گفت: اگر برویم خیس خواهیم شد
دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت
این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتی

امروز صبح؟ من کی گفتم که اگر زیر بارون بدویم خیس نمیشیم؟
یادت نمیاد؟ وقتی داشتی با پدر در مورد سرطانش حرف می زدی. تو گفتی، اگر خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده، پس در هر حالت دیگه ای هم ما رو نجات خواهد داد
تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کردند. قسم می خورم که غیر از صدای باران چیزی شنیده نمیشد. همه در سکوت ایستاده بودند. هیچکس آنجا را ترک نکرد. مادر لحظاتی درنگ کرد و به تفکر پرداخت. باید چه بگوید؟

ممکن بود یک نفر او را بخاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه او گفته بود بی تفاوت بمانند. اما این لحظه ای تثبیت کننده در
زندگی این دختر بچه بود. لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود
مادر گفت:
عزیزم، تو کاملاً درست می گوئی. بیا زیر باران بدویم. اگر خداوند اجازه بده که ما خیس بشویم، خب، فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت
و سپس آن دو دویدند. ما همه ایستادیم و درحالیکه آنها از کنار اتومبیلها می گذشتند تا به ماشین خود برسند و از روی جوی های آب می پریدند نظاره می کردیم. آنها خیس شدند
آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و بطرف اتومبیل خود می رفتند. و بله، منم همین کار رو کردم. خیس شدم. باید لباسهام رو می شستم
شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند، می توانند پول شما، و سلامتی شما را از شما بدزدند. اما هیچکس قادر نیست خاطرات طلائی شما را بدزدد.... پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های هر روزه خاطراتی شیرین بسازید

برای هر چیزی زمانی هست و برای هر منظوری هم زمانی معین شده است
امیدوارم شما هنوز هم وقت برای دویدن �یر باران داشته باشید
می گویند برای یافتن یک شخص بخصوص فقط یک دقیقه، و برای یافتن ارزش او یک ساعت، و برای دوست داشتن آنها یک روز، و برای فراموش کردن آنها تمامی عمر لازم است

قشنگ بود ولی دل من بدجوری پره از تنهایی

سنگ صبور یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام
منم چند سال مث تو منتظر بودم هر کی زنگ می زد می گفتم خواستگاره - هر کی هم می اومد می رفت قاطی کرده بودم و همش تو بغض بودم
اما موقعش خدا بهترین رو فرستاد.
تو هم انشالا به زودی دعا هات تبدیل به یه هدیه خوب می شه
خدا نا امیدت نمی کنه بازم ازش بخوا

نمیتونم
دیگه بهم ثابت کرده که بی مردی سهم منه

مشتبا یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ق.ظ

درسته
اما خوب عشق عشقه دیگه درسته که ما می تونیم هی انتخاب کنیم اون نشد این و.... ولی وقتی یکیو کلی دوسش داشته باشی چی؟ اگه اون نشه اصلا بگن کل دخترای دنیا مال تو به چه دردی می خوره، هان؟ یادمه اون روزی که همه چی تموم شد از ته مطهری(تخت طاووس) تا پله گیشا پیاده رفتم و همش اشکم سرازیر بود می خواستم برم آریا شهر ولی نتونستم ماشین سوار شم سر پل گیشا یه زره حالم بهتر شده بود گفتم آریا شهر سوار شدم و رفتم.............

حالا به این فک کن که دخترا اصلا حق انتخاب ندارن
حتی اگه کسی رو دوس داشته باشن حتی نمیتونن بگن
مطمئن باش بدبختی اونا 1000برابر شماس

کلبه ی تنهایی من یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ق.ظ http://kolbeyetanhaiyeman.blogsky.com

گلم شما متولد چه سالی هستی؟

24 سالمه تو پروفایلم هست که

کلبه ی تنهایی من یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 ق.ظ http://kolbeyetanhaiyeman.blogsky.com

واااااااااای چه جالب !!!!!
من فکر میکردم شما دبیرستانی هستی ! اونم سالای اول دبیرستان !
پس شما از من ۳-۴ سال بزرگترید !!!!

.........
lمیخواستم بهت فحش بدم مسخره
حالا چون تو مزدوج شدی و خدا بهت حال میده و من تنهام ، من شدم دبیرستانی
بله دیگه وقتی خدا سوسکت کنه از همه میخوری
همینه
همش تقصیر خودشه

♥ پَرَستـــُــــو ♥ یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

سلامـــــــــــــ قربونه اون شکلتـــــــــــ بشم
واا یعنی چی؟؟ یعنی میخوای با دوکس من دوکس بشی؟؟

وااااا
همچین میگی انگار میگم میخوام با دوس پسرت دوست بشم

مشتبا یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:08 ق.ظ

به قول حکیم خیام: تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پر کن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه فردا علم نفاق طی خواهم کردبا موی سپید قصد می خواهم کرد پیمانه عمر من به هفتاد رسیداین دم نکنم نشاط کی خواهم کرد امروز ترا دسترس فردا نیست و اندیشه فردات به جز سودا نیست ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است کاین باقی عمر را بقا پیدا نیست

خوشمان آمد

مشتبا یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:22 ق.ظ











همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر:شغلمان را تغییر دهیم مهاجرت کنیم با افراد تازه ای آشنا شویم ازدواج کنیم فکر میکنیم،‌ زندگی بهتر خواهد شد اگر:ترفیع بگیریم اقامت بگیریم با افراد بیشتری آشنا شویم بچه دار شویم و خسته می شویم وقتی: می بینیم رییسمان نمی فهمد زبان مشترک نداریم همدیگر را نمی فهمیم می‌بینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند بهتر است صبر کنیم ... با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که : رییسمان تغییر کند، شغلمان را تغییر دهیم به جای دیگری سفر کنیم به دنبال دوستان تازه ای بگردیم همسرمان رفتارش را عوض کند یک ماشین شیک تر داشته باشیم بچه هایمان ازدواج کنند به مرخصی برویم و در نهایت بازنشسته شویم.... حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد. اگر الآن نه، پس کی؟ زندگی همواره پر از چالش است. بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم. به خیالمان می رسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود که موانعی که سر راهمان هستند، کنار بروند: مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم کاری که باید تمام کنیم زمانی که باید برای کاری صرف کنیم بدهی‌هایی که باید پرداخت کنیم و ... بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود! بعد از آن که همه ی این ها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آن ها را موانع می‌شناسیم این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خود همین جاده است.. بیایید از هر لحظه لذت ببریم. برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم: در انتظار فارغ التحصیلی بازگشت به دانشگاه کاهش وزن افزایش وزن شروع به کار مهاجرت دوستان تازه ازدواج شروع تعطیلات صبح جمعه در انتظار دریافت وام جدید خرید یک ماشین نو باز پرداخت قسط ها بهار و تابستان و پاییز و زمستان اول برج پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون مردن تولد مجدد و... خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد. هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد. زندگی کنید و از حال لذت ببرید. اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید: 1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید.. 2. برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید. 3. آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟ 4. آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید. نمی توانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟ نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد.. روزهای تشویق به پایان می رسد! نشان های افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند! اکنون به این سؤالها پاسخ دهید: 1. نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بوده‌اند ، بگویید. 2. سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید. 3. افرادی که با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید. 4. پنج نفر را که از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید. حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟ افرادی که به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با ترین‌ها ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند .... آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همان هایی که در همه ی شرایط، کنار شما می مانند ... کمی بیاندیشید. زندگی خیلی کوتاه است. شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمی دانید؟ اجازه دهید کمکتان کنم. شما در زمره ی مشهورترین نیستید...




بله حرفاتون درست ومن قبولش دارم کلیییییی
ولی من یه چیزی کم دارم
یه عمر بی مردی کشیدم و حالا میخوام همراه داشته باشم و به همونی حسی که خود خدا آفرید و برای منم زیادی گذاشته ج بدم که فایده هم نداره
خدا راحتم نمیکنی
یه عمر بی بابایی و بی مردی بستم نبود؟!!!!!

مشتبا یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ب.ظ

چی بگم والله
حق با شماست.

♥ پَرَستـــُــــو ♥ یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

وا چی من دوکس پسر ندارم که چی میخوای با محراب دوکس بشی؟؟ هه هه قربونت برم من چرا اخه همه امشب دپرسن هییییییییی

برو بابا
حالت خوب نیسااااااا
چرا نمیگیری

مشتبا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:17 ق.ظ

با من بی کس تنها شده یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است‌، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان
«سایه‌» در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سر سبز تو خوش باد کنارا تو بمان

هوشنگ ابتهاج

شعرهای قشنگی مینویسین
جالبه

مشتبا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:22 ق.ظ

شکسته بال عزیز
سلام
دیشب وقتی اذکار نمازمو داشتم با زبانم تکرار می کردم یهو به یادت افتادم و با قلبم واست دعا کردم.... نگران نباش خودم هواتو دارم.

مرسی آقاهه
امروز بهترم
من که دیگه نمیتونم دعا کنم

سنگ صبور دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:44 ق.ظ

چقدر یه دنده ای یه جور دیگه فکر کن تا خود مفصود سراغت بیاد.
خدا بندش رو تنها نمیذاره و به وقتش بهت جواب میده که خودت بگی کاش انقدر خودم و اذیت نکرده بودم و قدرلحظات رو می دونستم. باور کن و ایمان داشته باش.

نمیتونم
یه نمه بیشتر اطلاعاتت رو بذار تا بتونم بیشتر باهات بخرفم

مشتبا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ

آدما

آدما از آدما زود سیر میشن

آدما از عشق هم دلگیر می شن

آدما رو عشقشون پا می ذارن

آدما آدمو تنها می ذارن

منو دیگه نمی خوای خوب می دونم

تو کتاب دلت اینو می خونم

یادته اون عشق رسوا یادته

اون همه دیونگی ها یادته

تو می گفتی که گناه مقدسه

اول و آخر هر عشق هوسه

آدما آخ آدمای روزگار

چی میمونه از شماها یادگار

دیگه از بگو مگو خسته شدم

من از اون قلب درو خسته شدم

نمی خوای بمونی توی این خونه چشم تو دنبال چشمای اونه

همة حرفای تو یک بهنونه ست اون جهنمی که میگن این خونه ست

نظری راجب این شعرت ندارم
چون این برای کسی بود که عشق رو تجربه کرده نه من

مشتبا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:50 ق.ظ

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه‌ی دیدار نزدیک است

نه بابااااااا

مشتبا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:46 ق.ظ

تقدیم به خود خود خودت

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب

قاصدک
هان،
ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد ؟
با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند

اخوان ثالث

very niiiiiiiiiiiiiiice

مشتبا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ

چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
هر چه برگم بود و بارم بود
هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
هر چه یاد و یادگارم بود
ریخته ست
چون درختی در زمستانم
بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری
در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست ؟
دیگر آیا زخمه های هیچ پیرایش
با امید روزهای سبز آینده
خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
چون درختی اندر اقصای زمستانم
ریخته دیری ست
هر چه بودم یاد و بودم برگ
یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
یاد رنج از دستهای منتظر بردن
برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن

ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر

سایه ی نمناک و سبزت هر چه از من دورتر، ‌خوشتر
بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
تکمه ی سبزی بروید باز، بر پیراهن خشک و کبود من
همچنان بگذار
تا درود دردناک اندهان ماند سرود من

اخوان ثالث


ای بهار همچنان تا جاودان در راه
همچنان جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
هرگز و هرگز
بربیابان غریب من
منگر و منگر

کلبه ی تنهایی من دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ق.ظ http://kolbeyetanhaiyeman.blogky.com

به خدا منظوری نداشتنم
چرا ناراحت شدی و میخواستی فحش بدی؟
شرمنده لاگه ناراحت شدی
نمیخواستم ناراحتت کنم

♥ پَرَستـــُــــو ♥ دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

واااااااااا جان چی شده ؟؟

همینطوری

♥ پَرَستـــُــــو ♥ دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

واااااااااااااا دختر نیگی قلبم با باطری کار میکنه این چه وضعشه یهو میای آدم وصدا میکنی قلبش میاد تو دهنشآخرشم میگه همینطوری دارم براتـــــــــــ آجی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد