من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

دلواپسی

آهنگ وبم حرف من به خداس 

این همه پیغوم و پسغوم میفرستم که بدونه داره دلواپسی دنیام رو به آتیش میکشونه 

کاش خدایا حرفم رو میفهمیدی 

های به گوشش برسونید که داره دیر میشه برگرد 

نعره های بی امونم گوش آسمونو کر کرد مگه فریادمو نشنید که داره دیر میشه برگرد

آی به گوشش برسونید کسی جز من نمیتونه کوله بار غصه هاشو روی دوشش بکشونه

این همه پیغوم و پسغوم میفرستم که بدونه داره دلواپسی دنیامو به آتیش میکشونه

این همه راهو نمیشه با غریبه ها سفر کرد آی به گوشش برسونید که داره دیر میشه برگرد

آی به گوشش برسونید کسی جز من نمیتونه کوله بار غصه هاشو روی دوشش بکشونه

این همه پیغوم و پسغوم میفرستم که بدونه داره دلواپسی دنیامو به آتیش میکشونه

این همه راهو نمیشه با غریبه ها سفر کرد آی به گوشش برسونید که داره دیر میشه برگرد

من که جاشو پر نکردم شاید اصلا نمیدون آی به گوشش برسونید یکی اینجا نگرونه

نمیتونم بی تفاوت رو گذشته پا بذارم اون که پاره ی تنم بود چه جوری تنها بزارم

این همه پیغوم و پسغوم میفرستم که بدونه داره دلواپسی دنیامو به آتیش میکشونه

نظرات 8 + ارسال نظر
آریافر سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ب.ظ http://www.mehrparvar.ir

سلام. انگار همه دلتنگن. امروز تو چندمین وبلاگ دلتنگانه رو داشتی برای نمایش. انگار پسر هستی خب و شاید هم دختر باشی. اصلا مگه فرقی هم داره. ببین من دلم قبلا خیلی شکسته. خب سخته به اونی که بخوای برسی. میدونی من یه بار گفتم این مثل طلسمه چون ما غرق زیبایی هایی شدیم که احساس میکنیم اونا برای ما به ارمغان آوردن و این باعث میشه حتی وقتی دلتو میشکنن باز عاشقشون باشیم. میدونم دوستش داری خب من به خدا اونیو که داشتم دوست داشتم حاضر بودم براش بمیرم اما اون امروز ازدواج کرده و من وقتی 6 ماه براش گریه کردم تنها خودم فنا شدم. بعش بازم گول خوردمو اعتماد کردم اما میدونی الان آسوده ام چون دیگه اهمیتی نمیدم چه کسی دوستیشو با من بهم بزنه. فقط مادامی برام مهمه که اون هم بی چون و چرا دوستم داشته باشه. چرا وقتی دوستت نداشته باشه باید التماس کنی که برگرده؟ خب حتما حتما برات زیبا و دلنشین بوده اما ببین اون زیبایی خودته که در اون دیدی. باور کن راست میگم. من دوست دارم یکیو در آغوش بگیرم و برام راحت به نظر میاد اونی باشه که دوستی بودم باهاش اما نمیشه تا وقتی اون هم حس منو نداشته باشه. لطفا خودتو اذیت نکن!

درست حرفاتو نفهمیدم
و کلا نمیدونم چی بگم

شهرزاد سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ http://dar88.blogfa.com

صدات رو میشنوه و میقهمه
منتظر باش و آروم باش سعی کن فکر تو رها کنی یعنی وقتی دعا کردی به خودش بسپاری و ذهنتو از این فکر رها کنی

نه خیر نمیشنوه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ

من باهات حرف میزنم آنلاینی؟

؟؟؟؟؟؟؟
من هستم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

سلام میام وب را نگاه می کنم و مطلبت هم را می خونم

مشتبا چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:39 ق.ظ

دوست عزیز سلام
این شعر اخوان رو بهت تقدیم میکنم

چه می‌کنی؟ چه می‌کنی؟
درین پلید دخمه‌ها
سیاهها، کبودها
بخارها و دودها؟

ببین چه تیشه میزنی
به ریشه ی جوانیت
به عمر و زندگانیت
به هستیت، جوانیت

تبه شدی و مردنی
به گورکن سپردنی
چه می‌کنی؟ چه می‌کنی؟

چه می‌کنم؟ بیا ببین
که چون یلان تهمتن
چه سان نبرد می‌کنم
اجاق این شراره را
که سوزد و گدازدم
چو آتش وجود خود
خموش و سرد می‌کنم

که بود و کیست دشمنم ؟
یگانه دشمن جهان
هم آشکار، هم نهان
همان روان بی امان
زمان، زمان، زمان، زمان

سپاه بیکران او
دقیقه‌ها و لحظه‌ها
غروب و بامدادها
گذشته ها و یادها
رفیقها و خویشها
خراشها و ریشها
سراب نوش و نیشها
فریب شاید و اگر
چو کاشهای کیشها
بسا خسا به جای گل
بسا پسا چو پیشها
دروغهای دستها
چو لافهای مستها
به چشمها، غبارها
به کارها، شکستها
نویدها، درودها
نبودها و بودها

سپاه پهلوان من
به دخمه ها و دامها
پیاله ها و جامها
نگاهها، سکوتها
جویدن برو تها
شرابها و دودها
سیاهها، کبودها

بیا ببین، بیا ببین
چه سان نبرد می کنم
شکفته‌های سبز را
چگونه زرد می‌کنم


خوب بود
داداشی امروز تو راه شرکت کلی فک کردم تا از ازدواج متنفر شم و بدی هاش رو بطور بی انصافانه فقط ببینم تا شاید یه نمه بی خیال شم

مشتبا چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ

خواهر عزیز سلام
خیلی ازت سپاسگزارم که منو داداش خودت دونستی، راستش حرفات باعث شد یه تلنگری به ذهنم بخوره و نسبت به اطرافیانم خصوصا خواهرهام توجه بیشتری داشته باشم و سعی کنم درکم رو بالا ببرم به هر حال یه دونه داداش دارن. در مورد اینکه از ازدواج متنفر بشی هم باید بگم فکر بدی نیست ولی واسه یه مدت کوتاه، من همیشه میگم اگه آدم بخواد تو یه مساله ای به تعادل برسه باید برای یه مدت بره و خودشو توی نقطه مقابل اون فکر قرار بده و یا به مسال اون سر طیف فکر کنه بعد همه چی استیبل میشه
مراقب خودت باش

واقعا
در ضمن برو به خواهرت برس
من که خودم درد بی مردی رو کشیدم میدونم و
گاهی به خودم میگم کاش برادرا و پدرا بیشتر مراقب دختراشون باشن و بدونن چقد اونا بهشون نیاز دارن و چقد براشون مهم و مفیدن
ما که نداریم

مهراز چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:39 ب.ظ

از این عکسای عاشقانه نگاه میکنی که اینجوری میشی دیگه...
من که...
ای بابا ای چه عکسیایی.اخه.

دختر کاغذی چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:52 ب.ظ http://zinat.blogsky.com

سلام دوست من ممنون از نظرت
من آپم خوشحال میشم بیای وبه من سربزنی
بله من 14 سالمه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد