من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

دعا

خدایا پر از نیازم 

خدایا پر از تنهای ام 

خدایا تا کی اینکارت رو ادامه میدی و برای چی؟؟؟ 

خدایا نمیخوای کمکم کنی گناه نکنم؟؟ 

نمیخوای از لجن بکشیم بیرون؟؟؟ 

خسته شدم 

چقد دخترا بدبختن 

چقددددددددددددددددددددددددددددر؟؟؟؟؟

نظرات 40 + ارسال نظر
افسانه جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام دوست من
این حرفو نزنیددخترا بد بخت نیستند می تونند ارمغان خوشبختی باشند

چی؟؟؟
خوشبختی؟؟؟
کدوم خوشبخی؟؟؟
اونا هیچ حق انتخابی ندارن
این یه حقیقته

[ بدون نام ] جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:26 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

این همه پیغاوم پس قم می فرستم
به خدا بگو خدا ............. خدا 0000000000

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی میگی بابایی؟؟؟
گفتم و نشنید و من رو سوزوند

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

سلامـــــــــــ آره دیدم عزیزم ولی چرااون بالاست
ههههههههههی اره چرا بدبختن ؟؟هیچ کاری حق ندارن بکنن ؟؟ولی این پسرها راحتــــــ هر ... بخوان میکنن؟

sepideh جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:43 ب.ظ http://lahzehayesepid.blogsky.com


سلام دوست جووون ...

امشب با وبلاگت آشنا شدم ...

چندتا پست هاتو خوندم، تفاهم زیادی با هم داریم، و حرف همو خوب میفهمیم ..

توام با امام رضا جوری، منم با امام رضا خیلی جورممممم...

منم مثل تو با خدا صاف و ساده حرف دلمو میزنم و همیشه و در همه حال باهاش درد و دل میکنم، خودمو واسش لوس میکنم و خیلی از مواقع هم براش گریه میکنم ..

تا جایی که از دستم بر میاد به همه محبت میکنم و دوست دارم به همه کمک کنم، همیشه همه واسه خوشبختیم از ته دل دعا میکنند ...

تنها سنگ صبورم خداست، فقط خدا و بس ....

تنهای تنها هستم و دلتنگ و غریب، مثل خودت ...

غریب غریبم، مثل امام رضااااااااااا ...

بهم سر بزن، خوشحالم میکنی ...

با افتخارم لینکت کردم، چون احساس کردم خیلی دوستتت دارم و هردومون خیلی تنها و دلشکسته‌ایم...

منم لینکت کردم
اما سپیده حون من با امام رضا جور نیستم و با امام رضا و بقیشونم قهرم
یه دلخوری شدید دارم ازشون

gelareh جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:21 ب.ظ

فکر نکن تو زندگی مشترک حلوا خیر میکنن. تفکرت تو 24 سالگی که هنوز برا ازدواج زوده اعصابم و به هم میریزه. بهت میگم که فک نکنی خبریه. بری تو یه زندگی هرچی هم خوب باشی معلوم نیست زندگیت خوب باشه. من برا طرفم هیچی کم نذاشتم ولی بهم خیانت کرد. با یکی رابطه داشت. 6 ماه. میفهمی؟؟؟؟؟؟ حالا بشین غصه بخور که اگه برات یکی میومد بهترین زندگی رو میساختی. معلومه چرا هیچکی نمیاد. از بس بچگونه فکر میکنی. چه میدونی دنیای واقعی با اون عشقه رویایی که تو ساختی فرق میکنه. اه!

اول من اینقد نیاز دارم به یه مرد که مشکلی ندارم با زن دیگه این هم باشه
دوما حقته مسخره
تو که حرف زدن بلد نیستی معلومه چرا ولت کرده....

الی شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ق.ظ http://my-angel.blogfa.com

وای....ادم ۲ روز سر نزنه چقدر اپ از دست میده.........
ناشکری نکن گلم.............شاید هنوزم نیاز به گذر زمانه......
میدونم سخته...خیلی....ولی خودتو نگه دار.............
شاید بعدا مصلحتشو بفهمی و روزی ۱۰۰۰۰ بار خداروشکر کنی.....
نگران نباش......
آپم........

نمیتونم
نمیشه

mehdi شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ

خیلی تنهایی
دلت پره ها
مواظب باش گلم
مطالبت خیلی جالبن
امیدوارم که یادت نره تماس بگیری
بای گلم

gelareh شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:04 ق.ظ

معلومه چرا با این قضیه مشکل نداری چون از رابطه ات با یک مرد فقط سکس رو فهمیدی. نه بچه جون شعور داشته باش بفهم هرکی میاد حرف میزنه دشمنت نیست. میگیم که اینقد بچه نباشی فردا روزی 100بار نگی غلط کردم. شعور داشتی میفهمیدی مثلا دردودل کردم نمیفهمی بس که خودخواهی. از تفکراتت معلومه از همین قشری که پیدا بشه زن دوم هم میشی چون فقط سکس میخوای هیچی برات مهم نیست خیلی راحت هم به ناراحتی دیگران توهین میکنی. با توی بیشعور دردودل کردم گفتم مشکل داری میفهمی ولی طرز فکرت خیلی خرابه. حالا میخوای از زندگی دیگران درس بگیر میخوای سرتو بکن تو لاکت فقط فکره یه مرد باش. خود دانی. یه روز پشیمونیتو میبینم ولی مثله تو بیشعور نیستم که بهت بگم خوب شد سرت اومد

من بد حرف زدم چون تو بد حرف زدی
بعدشم تو هم من رو درک نمیکنی که اینطوری میگی
حیف که نمیتون اینجا راحت بحرفم و آدرس وبلاگت رو هم ندادی که نظر خصو.صی بذارم

خاله الهام شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ http://www.faateme-sanaaye-man.blogfa.com

سلام بانو. احساسی که من دارم تا بهش نرسین متوجه نمیشین چقدر شیرینه. البته هر کسی نظر خودش رو داره.

بچه خواهر دارم و خیلی هم دوسشون دارم ولی متعادل

مشتبا شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ http://bgdahom.blogsky.com

خواهر عزیزم سلام
آره حق با توهه ما پسرها آدم های خوشبختی هستیم. چون حق انتخاب داریم، می تونیم به هرکسی که حال کردیم پیشنهاد بدیم ولی خوب معلوم نیست بهمون جواب مثبت بدن
آره خوشبختیم چون مسولیت زندگی با مرده و باید وقتی می خواد بره جلو همه چی داشته باشه ولی دخترا از 20 سالگی حتی اگه هیچ کاری نکرده و هیچ پولی نداشته باشه آماده ازدواج هست.
خوشبختیم چون حق انتخاب داریم ولی نمی تونیم هرکسیو انتخاب کنیم.
خوشبختیم چون میریم سربازی
خوشبختیم و حالشو می بریم، چیکا کنیم ما اینیم دیگه
ههههههههاااااااااااییییییییی
کسی نیست مارو از خوشبختی نجات بده
آخه مردیم از خوشی!!!
رفتی امام رضا یاد من هم باش

اینا همش چیزاییه که خودتون توش اجازه دخالت دارید و میتونین بسازیدش
اما اون چیزی که من میگم دست دختره نیس
کاش یه کم بهتر نگاه کنین

♥ پَرَستـــُــــو ♥ شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

اجی اپم خواستی بیا

اوکی عزیزم

♥ پَرَستـــُــــو ♥ شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

اووووووووه من عاشق لاو ترکندنتم بازم از این لاوا بترکون واسمون

♥ پَرَستـــُــــو ♥ شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:04 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

اوووووووووووووووووووووه من تازه خوندم نظرتو ببخشید
تازه من دیه پام بشکنه اونجا نمیام تو وبه خودم یه صفحه چت میزارم واست قصه نخور جیگر
شبت خوش

نه اونجا خواستی بیای باید یه اسم پسر بدی
یا اسمی که مذهبی باشه بفهمن خودشون رو باید جمع کنن

مشتبا یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ق.ظ

سلام
من خیلی دوست دارم واقع بینانه به مسال نگاه کنم و قبلا هم گفتم از همه طرف قضیه رو بررسی کنم. میدونی اتفاقا کتابهایی هم خوندم مثلا آثار بتی فرایدن و ویرجینیا وولف و... و بخش زیادیشو قبول دارم ولی خوب یه سری چیزا رو قبول نکردم ببین تو جامعه ای که ما زندگی می کنیم شاید این مسال بیشتر باشه ولی خوب باید یه سری چیزارو قبول کنیم تا بتونیم زندگی بهتری داشته باشیم، منظور من اینه که خوب هر چیزی مسال خودش رو داره من سوالم اینه آیا دختر بودن هیچ مزیتی نداره؟ من میگم ما نباید دنیا رو صفر یا صد ببینیم ما نباید نیمه خالیه لیوانو ببینیم و هی واسه خودم مسال رو بزرگ کنیم. من فکر می کنم آدم باید با نداشته هاش به خواسته هاش برسه
مراقب خودت باش

سلام
نه خب
من که نگفتم دخترا همیشه بدبختن
تو این مورد بدبختن البته اونم بعضی ها
نمیدونم والا
اتفاقا من عاشق همین کمبودها و داشته هام
عاشق تفاوت ها
و عاشق تفاوت خوب و بد زن و مرد
بهرحال که من از قسمت دومش (مرد) محرومم
کل ۲۴ سال

مشتبا یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ق.ظ

سلام
ایمیلتو بده واست میل های با حال بفرستم.

اولا علیک سلام
دوما شما مگه مشخصاتت رو نوشتی (ای دی یا اسم وبلاگ) که من اونجا بهت بدم ای دی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

مشتبا یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://bgdahom.blogsky.com

سلام
اینهم از وبلاگ من

شهرزاد یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ http://dar888.blogfa.com

خدا کمکت کنه ان شا ا...

سنگ صبور یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:06 ب.ظ

من حدود سی سالمه تا ۲۸ سالگی مثه تو بودم الان بچه هم دارم
خیلی تندی صبور و عاقل باش
امروز وقت ندارم فقط یکم دیگه صبر کن و رها کن نیازت رو درست میشه سرگرم شو باور داشته باش درست میشه

♥ پَرَستـــُــــو ♥ یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

چی شدی؟؟؟!!!!!!!

مشتبا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ق.ظ

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم .
شغلم را........دوستانم را.........زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم .
به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری ؟
و جواب او مرا شگفت زده کرد.
او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم : بلی .
فرمود :

هنگامی که درخت بامبو و سرخس راآفریدم، به خوبی ازآنها مراقبت نمودم .
به آنها نور و غذای کافی دادم . دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و
تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود .
من از او قطع امید نکردم .
در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند
اما همچنان از بامبوها خبری نبود .من بامبوها را رها نکردم.
در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند .
اما من باز از آنها قطع امید نکردم.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد.
در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید.
5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.
ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کرد.
خداوند در ادامه فرمود : آیا می دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و
مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی .
من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم .
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند
اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند.
زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد می کشی !
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم .
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند .
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی ، هر اندازه که بتوانی .

گفتنش قشنگه ولی عملش......

مهسای تنها دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:19 ق.ظ http://mahsaazizi37.blogfa.com/

ممنونم عزیزم ممنونم که منو فهمیدی ممنونم که بهم سر زدی
خیلی داغونم خیلی
بلاخره باید فراموش کنم و لی سخته قصه دلبستگی....

بله
میدونم

سنگ صبور دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ب.ظ

حال نداشتی پاسخ بدی !!!!
بی انگیزم کردی

چی؟؟
کی؟؟
خب گاهی آدم حرفی نداره واسه زدن

مشتبا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ب.ظ

خواهر عزیزم سلام
اینو بخون خیلی باحاله

سارا دختر کوچولوی زیبا وباهوش ۵ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود چشمش به یک گردنبند مروارید بدلی افتاد . چقدر دلش اونو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از او خواهش کرد که اون گردنبند رو براش بخره. مادر ش گفت: این گردنبند قشنگیه اما چون قیمتش زیاده من برای خریدش واسه تو یه شرط میذارم، شرطم اینه که وقتی رسیدیم خونه من لیست کارهایی رو که میتونی انجام بدی بهت میدم وتو با انجام اون کارا می تونی پول گردنبندتو بپردازی ، سارا قبول کرد و با زحمت بسیار تونست پول گردنبندشو بپردازه.
وای که چقدر اون گردنبندو دوست داشت، همه جا اونو به گردنش مینداخت. سارا یه پدر خیلی مهربون داشت که هرشب براش قصه دلخواهشو می گفت. یه شب بعد از اتمام داستان پدرش گفت: دخترم! تو منو دوست داری؟
اوه! البته پدر من عاشق توام
پس اون گردنبند مرواریدتو به من بده. _ نه پدر اونو نه! اما می تونم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، قبوله؟....
پدر : نه عزیزم ولی اشکالی نداره!
هفته ی بعد دوباره پدرش بعد از خوندن داستان به دخترش گفت: دختر عزیزم تو منو دوست داری؟
دختر : البته پدر تو می دونی که من خیلی دوستت دارم و عاشق توام
پدر: پس اگه راست میگی اون گردنبند مرواریدت رو به من بده
دختر کوچولو : نه پدر اون نه! اما می تونم اون اسب کوچولو وصورتی ام رو بهت بدم ، اون موهاش خیلی نرمه تو میتونی اونو ببری توی باغ و باهاش بازی کنی
پدر : نه عزیزم اشکالی نداره، شبت بخیر خوابهای خوب ببینی.. و او نو بوسید.
چند روز بعد وقتی پدر اومد تا برای دختر کوچولویش داستان بخونه دید که دخترش روی تخت نشسته و گریه می کنه ..
دخترک پدرش رو صدا کرد وگفت: پدر منو ببخش ... بیا! و دستش رو به سمت پدر برد وقتی مشتش رو باز کرد دونه های گردنبندش توی مشتش بود اونارو توی دست پدرش گذاشت. پدر با یه دست دونه های مروارید رو گرفت و با دست دیگه از جیبش یه جعبه ی بسیار زیبا در آورد که توش گردنبند مروارید اصل بود، پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود تا هر وقت دخترک از اون گردنبند بدلی دل کند، اونو بهش هدیه بده!
این مسئله درست همان کاری است که خداوند در مورد ما انجام میدهد. او منتظر می ماند تا ما از چیز های بی ارزشی که در زندگی به آن وابسته شده ایم دست برداریم تا او گنج واقعی اش را به ما بدهد...!
نکته اخلاقی : بدلیجات زندگی شما چه چیزهایی هستند که سفت و سخت به آن چسبیده اید ؟!؟!

دل خوش سیری چند؟؟؟!!!

مشتبا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:24 ب.ظ

نیستی نکنه بلا ملایی سرت امده؟

امروز خیلی بیزی بودم و هستم
یکی از نظراتت هم مونده بخونم و تایید کنم . ج بدم

سنگ صبور سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:01 ق.ظ

سلام
نمی فهمم
چرا انقدر سخت و غیر قابل انعطاف!!؟؟
بگو تا بدونم درد ودل اصلی و واقعی رو وگرنه قابل هضم نیست.
چون در کل تورو صاف ساده مومن و محکم حس می کنم ولی سر سختییت تو این مسئله رو نه؟ بیشتر بگو دوست دارم بدونم ؟؟؟؟

شما انگار خوب نیستااااااااااا
اصلا منظور حرفاتون رو نمیفهمم
چی میخوای بگم؟؟
در ضمن تو اصلا نه میلی میدی نه وبلاگی
من چطوری با شما بحرفم؟؟؟؟؟؟؟

مشتبا سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:05 ق.ظ

بابا، بیزی!!!

مهسای تنها سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:42 ق.ظ http://mahsaazizi37.blogfa.com/

دوس دارم بیای و برام از خودت بگی.

میام وبت
یه آپ حدود شنبه یه شنبه میذارم

مهسای تنها سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ق.ظ http://mahsaazizi37.blogfa.com/

عزیزم رفتی اونجا حتما برام دعا کن که خییییییییییییییلی محتاج دعاتم
قم هم میری؟
اونجا هم برای هرچی دختره دعا کن ..............

تو رو خدا اینقد التماس دعا نگین
من حواس درس و حسابی ندارم و یادم میره بعد میافته گردنم

مشتبا سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:14 ب.ظ

دلم گرفته هوای گریه دارم

با تو شعرام همگی رنگ بهاره

با تو هیچ چیزی دلم کم نمیاره



وقتی نیستی همه چی تیره و تاره

کاش ببخشی تو خطا هامو دوباره



ای خدای مهربون دلم گرفته

از این ابر نیمه جون دلم گرفته

از زمین و آسمون دلم گرفته



آخه اشکامو ببین دلم گرفته

تو خطاهامو نبین دلم گرفته

تو ببخش فقط همین دلم گرفته



توی لحظه های من شیرین ترینی

واسه عشق و عاشقی تو بهترینی



کاش همیشه محرم دلم تو باشی

تو بزرگی اولین و آخرینــــــــــی...


دلم گرفته ای دوست هوای گریه دارم...

مهسای تنها چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ق.ظ http://http://mahsaazizi37.blogfa.com/

بیا یه سر بزن آپ جالبی گذاشتم حتما نظر بده...

اومدم ولی حرفی نزدم

فاطمه چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:51 ب.ظ

سلام منو به امام رضا برسون و دست خالی برنگرد که "گر گدا کاهل بود تقصیرصاحب خانه چیست؟!!"
اینجا که میام حستو کامل درک میکنم و حس میکنم حرفای خودمه با این تفاوت که من اینجور حسا رو تحویل نمیگیرم اما تو خیلی بهشون اهمیت میدی.همین نوشتنو فکر کردن بهشون بدتره جان خودم.سعی کن تحویلشون نگیری و صبر کنی تا زمانش برسه...
صبر
صبـــر
صبـــــــر

♥ پَرَستـــُــــو ♥ جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ http://mehrabeeshgh.blogsky.com

کجای تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو عزیزم

گفتم که میرم مشهد

sepideh جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:42 ب.ظ http://lahzehayesepid.blogsky.com


اگه یادت موند، منم دعا کن ...
دعا کن خدا یا حالمو خوب کنه، یا اگه نشد یه فکری به حالم بکنه ...
خیلی حالم بده ...

دیر گفتی من برگشتم

سنگ صبور شنبه 30 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ب.ظ

سلام
پست دادم که گله نکنی.باهام حرف بزن.دوست دارم حالت رو بیشتر بفهمم و راحت باش .
راستی نیستی ؟کجایی ؟

سلام
باشه ولی فعلا خیلی کار دارم
باشه تا بعد
مشهد بودم

♥ پَرَستـــُــــو ♥ یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ق.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com

وااااااااا جدیاااااااااا حواسم نبود . الان امدی ؟؟

بله خیلی سرم شلوغه نمیتونم زیاد بیام نت

پدرام یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ق.ظ http://doriha.persianblog.ir

" اگر قرار است قانونی برای شاد بودن داشته باشید، بگذارید این باشد: برای شاد بودن من لازم نیست حتما چیزی در زندگی ام رخ دهد. من شادم برای این که زنده ام! زندگی موهبتی است که به من داده شده و من از آن لذت می برم" . مجله سبز

روزمرگیهاتو زیبا و خوندنی می نویسی
اما دوست من حتما یه حکمتی تو کارای خدا هست( نمیخوام کلیشه ای حرف بزنم) حتما خوبیتو می خواد
مطمئن باش وقتی هرکاریو به راحتی انجام دادی بدون که خدا ازت دوره

خوشحال میشم پیشم بیای

مهسای تنها یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:53 ب.ظ

به سلامتی رسیدن بخیر
دیوونه دعام کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قربون قشنگ حرف زدنت
آره گلم ولی چون درد خودم زیاد بود به شما ها کم رسید ولی آخه قربون شکلت برم دعای من اگر گیرا بود که من الان اینجا نبودم

مهراز یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ب.ظ http://www.javadyari67.blogfa.com

سلام.
خیلی خوشحال شدم که بهم سر زدی.
زیارت قبول.
اقدر دم تگ شده برا مشهد...
بیا.حتما بیا...
راستی پروژه چی بهت خورده؟
در چه زمینه ای؟
البته اگه دوست داری بگو.اگه شخصی نمیخواد بگی.

مهسای تنها دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ق.ظ http://mahsaazizi37.blogfa.com/

نخیرم
من اعتقاد دارم دعای دوست برای دوست گیراست
فهمیدی خانوممم؟
پس تو برای من دعا کن منم برای تو.......
قرار بود از خودت واسم بگی

مهسایی فعلا سرم خیلی شلوغه
برا همینم اینقد وبم کهنه شده
وقت ندارم

ریحانه جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام خوبید منم خوبم میخوام ...........

؟؟؟!!!
چی؟؟؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد