شب و روزی که میخواستم برمُ با اهل خانه دعوایمان شد. و منم لج کردم و نرفتم. هی من متانت میکنم. اینا هی میرن رو اعصاب آدم پیاده روی.
ما که میخوای بمیرمُ نریم دکتر زود تر میمیریم و راحت میشیم . انشالله هر چه زودتر
بخدا دلم راضیه زودتر راحت شم. ولی حتی خدا نمیذاره بمیریم.
میام ازین به بعد ج هاتون رو هم میدم منتها دیگه راحت حرفای دلم رو نمینویسم. بخاطر اون خانوم مزخرفی که حریم شخصی من رو له کرد
مهم نیس. میدونین چرا؟!! اول بگم که اون خانوم خواهرمه دوم اینکه چون یه بار اومدم باهاش بحرفم و اون آنچنان خودش رو زد به کوچه علی چپ که من قسم خوردم دهنم رو عمرا باز کنم. همین
دعا کنین من زودتر ازین دنیا راحت شم
انقدر با اهل خانه بد اخلاقی نکن آن ها که گناهی ندارند ! باهاشون خوب باش تا همیشه برات دعا کنند
خب اگه خواهری اینجا رو میخونه که اشکالی نداره ما هم همه یه جورایی خواهری هستیم دیگه
تا صلاح خدا چی باشه هر چی خدا بخواد همون میشه انقدر غصه نخور وقتی کاری از دستت برنمیاد عزیزم از زندگیت لذت ببر مهم نیست یه روز مونده باشه یا 100 سال مهم اینه که تو پیش خدا و وجدانت سر بلند باشی و بعدشم از زندگیت چه کوتاه و چه بلند نهایت استفاده رو بکنی عزیزم
به این خوشگلی هام که میگی نیس
سلامــــــــــ وا من اخر نفهمیدم چی بزالم خوب چی شده گلم ؟؟؟ الان تو حالت خوبه ؟؟ خوب شدی ؟؟خوب خدا رو شکر . وا خواهرت مگه چه کرده ؟؟
بی خیال
به نظر من با خواهر نمیشه درد دل کرد و رازدلت وگفت
من اینکارو کردم چوبشم خوردم
برام درس شده که دیگه از این غلطا نکنم
واقعا....
باهات موافقم
اونم چی؟!!
خواهر متاهل
وای این جه خرفیه های از مردن میگی هنوز جوونی اگه دیگه از این حرفاها بزنیناراحت میشم ازت
وا چرا؟!!
خب همینه دیگه
امیدی تو زندگی ندارم
وابستگی و دلخوشی ای ندارم
تو که نمیفهمی این چیزا رو
سلام.
خوشحالم که اومدی.
۲۷روز نه.امروز شد ۲۵...
چند روز دیگه عرفس...
میگه:
اونایی که تو ماه رمضون بخشیده نشدن تو عرفه بخشیده میشن...
فکرشوبکن،امروزعلی اصغر ۵ماه و ۵ روزش بود...
۱ساعت دیگه حرکت داریم به سمت تهران برای دیدار با رهبر...
دعا کنید که منم تو اتوبوس جا بشم...
اووووووووو
خلی به خدا
رهبر!
جا موندن!!
خواهرت!!؟
چی بگم والا، همون که واسه اسباب کشی کمکشون کردی؟ به نظرم اصلا مهم نیست حرف دلتو بزن. فکر می کنی(ببخشید) چه غلطی میتونه بکنه؟
ولی من یه چی بگم، من خواهر زیاد دارم. خواهرها خیلی خوبن باهم کلی گپ می زنیم. و اونا خیلی دوس دارن واسشون حرف بزنم و هی از من اطلاع داشته باشن مخصوصا راجع به ازدواجو اینجور حرفا، خصوصا خواهر بزرگم خلاصه درگیریم دیگه!
وای که چقدر دلم واست تنگ شده عزیزم ...
مواظب خودت باش، یه حسی بهم میگه به عروس شدن نزدیکی ...
با ناشکری و گناه هرچند که کوچک و ریز باشه و در نظرت اصلاً گناه نیاد و بگی مهم نیست حتی یه غیبت، حتی یه تهمت و یا هرچی دیگه ... خرابش نکن.
چون میگن خیلی از مواقع خداوند حاجت یا رزق کسی و حالا اون رزق میتونه همسر باشه میتونه سلامتی باشه یا هر مشکل دیگه که حل شده باشه رو میده مثل یک کادو تو دست ملائک و میگه این و ببرید دم خونه فلان بنده، وقتی میرسن ما با گناهی که میکنیم اون هدیه رو پس میزنیم و اونا دوباره به آسمون میرن و رزق و روزی ما رو هم به دنبال خودشون میبرن ...
خوشبخت بشی عزیزم ...
بوس بوس
اولا این داستان رو شنیده بودم و وقتی بهش فک میکنم خیلی وسواس میشم
نمیدونم وسواسه یا واقعا باید اینطور باشم
دوما اینکه چخده خشنگ حرفیدی. به دلم نشس
ان شاء الله زود خوب شی
حالتو خوب می فهمم...
عزیزم....
خب الان من میخوام خصوصی یه چیزی بهت بگم چی کار کنم
دو را داره اول اینکه قسمت درباره من
یه جا نوشته پست الکترونیک
دوم اینکه همینجا نظر بده من تایید نمیکنم
نیازمند یاری شما :
http://4aliasghar.blogfa.com/
لطفا هر کسی رو می شناسید که می تونه کمکی کنه اطلاع رسانی بفرمایید.
با تشکر.
می خونمت
گله نکنی که بهت سر نزدم
اما وقتی که نه می گی مشکلت چیه و برای چی باید می رفتی عمل کنی نه میگی ماجرای خواهرت چی بوده و کلاً هیچی نمی گی، ما چه حرفی می تونیم بزنیم؟
عزیزم میگم پیر شدی رفتااا
من که برای تو قبلا توضیح داده بودم ولی باشه بازم واضح تر مینویسم
معمولا دخترای دومی لج باز می شن علت آنهم اینه که فکر می کنن کمتر پدر و مادر به آنها توجه می کنن
در واقع با خودت لج کرده این نه با آنها
اول اینکه من دختر دوم نیستم
بچه آخرم
چهارمین دخترم
بعدشم حالا شاید این قضیه حقیقت نداشته باشه که به اونا کمتر توجه شده ولی
این واقعیت داره که همیشه مثل بچه زیر ۱۰سال باهات برخورد میکنن و نمیخوان قبول کنن و درک کنن سن و موقعیت مناسب ات رو
و این واقعیت وحشتناک تلخ و واقعی ای هست