من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

خدایا مراقب دلم باش

خیلی ها از جمله عمو ام‌ (یه مشاورس من از رو عقده و کمبود بهش میگم عمو) خودشون رو کشتن تا به من بگن یه کم بی خیال شو و توکل کن. 

تو این مدت اخیر. حدود ۱ماه یا ۲ هفته ای هست یه نمه به حرف اونا عمل میکنم. 

گاهی دلم میگیره از همه چی و میگم گور باباش 

بی خیال 

من همه چی رو دادم دست خدا 

یه قلب آتشی رو دو دستی تقدیمش کردم و گفتم خدا تو خودت همه حرفا و دردامو حفظی 

حالا این دست تو (دلم) 

مراقبش باش 

خدایا مراقب دلم باش  

ادامه مطلب ...

...

این روزا اَصاب مَصاب درس و حسابی ندارم 

 

(یکی نیس بگه تو کی اعصاب داشتی که این بار دومت باشه؟!)

توصیف حالم

خدایا 

خدایه اطلسی ها  

زمانی است طولانی که مزرعه دلم را شخم میزنند و خار میکارند و با باران خون آبیاری اش میکنن 

خدایه من تو بودی آن کسی که دلم به تو قرص بود 

گلایه هایم از زمین و آسمان برای تو بود 

تو بودی که گوش میکردی و ارامم میکردی  

چه شده که دیگر به حرفهایم گوش نمیکنی؟! 

چرا صورتت را از من بر گردانده ای؟!! 

خواندمت. جوابی ندادی 

باز خواندمت و باز جوابی نشنیدم 

خدایه من تنهایی قلب من از چی است؟؟!!! 

به چه جرمی؟؟!! 

به جرم اینکه پدرم رو گرفتی؟!! 

به اینکه به من مرد محرمی ندادی؟!!  

خدایا دلم خون است و دیگری در سینه ام جا نمیشود 

به این سو و آن سو میزند تا رها شود 

باز مرا ندیدی!!! 

و باز ندیدی....  


 

توضیح نوشت: هنوز با این همه نوشتن من بعضی از دوستام میان میپرسن: یعنی تو بابا نداری؟! برادر و عمو و پدر بزرگ چی؟؟!!! 

خب ندارم دیگه. هیچ کدومشون رو ندارم و خون شدن بیشتر دلم منم از همینه. بعد میگم درکم نمیکنین. میگید : نه

شما بگید چیکار کنم؟؟!!

بنظرتون من باید چیکار کنم با قلبی که در حال سوختنه و از حلقم زده بیرون 

هان؟؟؟؟!!! 

  

پریشانی

مینویسم مثل همیشه 

برای آنکه خوانده نشود  

برای آنکه بماند و بدانند 

مینویسم از تو برای تو 

مینویسم تا آرام گیری و گله نکنی ای دل کوچک من 

مینویسم که گاهی میگیری و میسوزی و آه میکشی و  

تنها جز من کیست که تو را بفهمد 

تنها من و تو میفهمیم درد هم را 

گاهی خدایت را با اشک صدا میسازی اما من نمیگذرام چیزی بگویی 

نگو 

نگو شاید بحاطر درد سوختنتُ بی عدالت شوی با خدا 

توهین کنی 

شاید تحقیر شوی 

نمیگذرام چیزی بگویی چون عقلم گفته سرابه و صبوری کن 

صبوری 

آی دل بی تاب من 

چند روزی بیش در این دنیا نخواهی ماند 

این است اصل دنیا 

سوختی و فریاد زدی و شنیده نشدی 

پس ساکت شو 

اخیرا هر چه دم زدی جلوی دهانت رو گرفتم و گفتم خموش شو 

بی تاب نباش 

آرام باش 

تو برای من بهترین و با وفاترینی 

پر از عشق بودی و این عشق را در خود نگه داشتی 

سوختی و ساختی 

ساختی و با من ماندی 

آی دل من  

تو بهترینی 

کمتر کسی میتواند اینگونه بسوزد و بماند 

من تو رو دارم و تو تنها من را 

همین و بس 

(ببخشید اگه این بار نوشتم لحنش متفاوت و شاید مسخره بود)

حضور و غیاب

سلام با معرفتا 

خیلی وقتا باهاتون قهرم. به وب هاتون سر نمیزنم. حالا اینجا حضور و غیاب گذاشتم کسایی که میان حضوری بزنن که ببینم اصلا من رو یادشون هست 

آپ بی مورد

این روزا اصلا حس و حا ندارمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

الان حساب کردم دیدم دو ماه و دو هفته تا کنکور مونده و من هیچی نخوندم 

یعنی میتونم بخونم؟! Reading a Book 

شاید بعد عاشورا تاسوعا شروع کنم 

دیشب یه خواب دیدم که شارژم کرد. یه خواب توهمیHippie 

ولش کن. دیشب تو هیئت تصمیم گرفتم راه حضرت زینب رو دنبال کنم

بی ادبا خودتون رو مسخره کنینتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

حالا بذارین بگم چرا این تصمیم رو گرفتم. میدونین چیه واقعه عاشورا خیلی از ما دور نیستصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

ما هر ثانیه مثل اونا توی موقعیت یزید شدن و خدایی شدن رو داریم 

و دل منم جدیدا هر وقت میشکنه به خدا نگاهی میکنه و میگهُ خدایا فقط بخاطر تو کوتاه میام 

و بهت اعتماد دارم که هوامو داری 

داشتم فکر میکردم حضرت زینبم چقد دلش تو عاشورا سوخت و با اون وضع باز مسئولیت همه رو بر عهده داشت و چقد رو دلش پا گذاشتن 

خب منم مثل اون 

مگه اون دلش نمیخواست برادر و خانوادش رو به اون وضع اذیت نکنن ولی کردن و اونم بخاطر خدا تحمل کرد 

منم خب تحمل میکنم 

راحت نیس 

اصلام راحت نیس ولی تحمل میکنم بخاطر خدا 

نمیدونم چقد میتونم ولی فهلا که توی جو ام  

فلسفه عاشورایی من

بنظرتون چرا ما قبل عاشورا رو بیشتر از بعدش که اصل عزاداری بعد دهه باشه رو عزاداری میکنیم؟!

عاشورا و محرم فقط یه تلنگره. یه تلنگر به یزید و امام حسین فطرت هر آدمی

امام حسین و خدا، هیچ کدوم نیازی به قطرات اشک ما و دلسوزی ما برای اونا ندارن

پس اصل مطلب چیه؟!

اصل مطلب اینه که نشیم یزید زمونه خودمون و دم از اعتقادات بزنیم، در صورتی که حق رو آشکارا از بین میبریم

و میگیم ای وای من، نکنه من حق رو به این آشکاری نبینم و با هر حیله و فریبی که دنیا به ناحقی ها داده، سمت اونا برم

ناله و فریاد ما ازینه

که نکنه پام رو کج بذارم یا اگه پام رو کج گذاشتم، ای خدای من راه رو و بینشش رو به من بده 

و الا بعد از عاشورا که کار از کار گذشته 

من خطای خودم رو کردم و حق رو از بین بردم 

راه دیگری برای برگشتم باید پیدا کنم

درسته پوشیدن لباس سیاه و خیلی رسم و رسومات دیگه بی منطق باشه ولی یه معنی داره و اونم حرمته

حرمت و احترام برای ستودنی ها

برای اعتقاداتمون

برای ارزش ها و تلنگرهایی که گاهی ما رو به خودمون میاره

خدای من نیازی به رکوع و سجده من نداره

ولی من نیاز دارم

نیاز دارم، احترام بگذارم

نیاز دارم، ستایش کنم و نیاز دارم دوست داشته باشم دوست داشتنی ترین ها رو

نیاز به اون که یادم میاره خوب بودن رو و یادم میده راهش رو

خدای من به هیچ چیز نیاز نداره

نه به نماز من، نه به احترام من در مقابلش، نه به گرسنگی من (روزه)

خدای من اگه گفته این کار رو بکن و این کار رو نکن

من از ترس بهشت و جهنمش راهش رو نمیرم

من از روی اعتقادم به اینکه هر چه گفته برای بهتر شدن زندگی خودم و اطرافیانم گفته، انجام میدم

فلسفه من خاصه، خاص برای خودم، برای درک خودم

و این نگاه منه 

خاص خودم

چرا؟!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از همه چی...

 توجه دارین چند وقته بد جور بی خیال زندگی شدم؟!!! 

هم حرفام تو وبلاگ معمولی شده و هم کم آپ میکنم. 

نمیدونم این برای شما بهتره که ناله هام رو نشنوین یا اینکه میگین مطالبم لوس شده؟؟!!! 

بهر حال از وقتی رفتم مشهد اینطوری شدم. یه کم متقاعد شدم که زندگی همینه که هست. 

میخوای بخواه. میخوای نخوای

 

دوستام این دخملتون همیشه اینطوری بوده که وقتی روحش اذیت شده رو جسمش اثر گذاشته. اینقد که همه اعضای بدنم ضعیفه و سریع بیماری رو جذب میکنه. خلاصه دیروز رفتم زیر سرم. یکی از دوستام برگشته میگه تو چرا همش اون زیری (زیر سرم) ؟؟!!!