من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

توصیف حالم

خدایا 

خدایه اطلسی ها  

زمانی است طولانی که مزرعه دلم را شخم میزنند و خار میکارند و با باران خون آبیاری اش میکنن 

خدایه من تو بودی آن کسی که دلم به تو قرص بود 

گلایه هایم از زمین و آسمان برای تو بود 

تو بودی که گوش میکردی و ارامم میکردی  

چه شده که دیگر به حرفهایم گوش نمیکنی؟! 

چرا صورتت را از من بر گردانده ای؟!! 

خواندمت. جوابی ندادی 

باز خواندمت و باز جوابی نشنیدم 

خدایه من تنهایی قلب من از چی است؟؟!!! 

به چه جرمی؟؟!! 

به جرم اینکه پدرم رو گرفتی؟!! 

به اینکه به من مرد محرمی ندادی؟!!  

خدایا دلم خون است و دیگری در سینه ام جا نمیشود 

به این سو و آن سو میزند تا رها شود 

باز مرا ندیدی!!! 

و باز ندیدی....  


 

توضیح نوشت: هنوز با این همه نوشتن من بعضی از دوستام میان میپرسن: یعنی تو بابا نداری؟! برادر و عمو و پدر بزرگ چی؟؟!!! 

خب ندارم دیگه. هیچ کدومشون رو ندارم و خون شدن بیشتر دلم منم از همینه. بعد میگم درکم نمیکنین. میگید : نه

نظرات 23 + ارسال نظر
باشماق جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

سلام ای دختر زیبام
منهم عطش داغی دستت را دارم که بگیرم بدستم و دونه دونه انگشتانت را با دستهایم بشمارم و بیاد بچه گی هایت آن شعر معروف را برایت زمزمه کنم
این افتاد دو چاه این یکی درآوردش این شستش این پختش این کله گنده خوردش و تو هم بمن لبخند بزنی و بگویی بابا دو باره دوباره


وای بابایی اینطوری نگو
اشکای من همینطوری بی پروا میریزن
چه برسه با این حرفا

♥پَرَســ2ـــ♥ جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:34 ب.ظ http://www.mehrabeeshgh.blogsky.com


آخیـــــ هیـــــــــ دلمان گرفتـــــ

تو هم هی بیا وب من دلت بگیره
فک کنم محراب راس میگه
نیای وبم راحت تری

مهراز شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:30 ق.ظ

از دستت ناراحتم...
دفعه اخر خیلی بد باهام صحبت کردی...
یادته؟
من میام ولی نظر نمیدم...
تو خیلی نامردی....

نه دیگه آشتی کن
ببخشید
یادم نیس چی گفتم؟!

مهسای تنها شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ق.ظ http://mahsaazizi37.blogfa.com/

میدونم منظورت با اون دوستایی که گفتی هنوز نمیدونن من بابا و فلان از این حرفا ندارم
من میدونستم که نداری ولی برا مطمئن شدن اون روز اینو ازت پرسیدم دختر
خب حالا با اون چیزایی که واست نوشتم فهمیدی که چقد دله منم شکسته چقد منم تو زندگی مشکل دارم
مشکل پشت مشکل
و بازم از خدا شکایت نمیکنمو میگم
شاید در این مشکلاتی که خدا پیش روم گذاشته هم حکمتی هست
پس هی نگو نمیفهمی نمیدونی
منم دخترم و جنسم عسن تو لطیفه
میدونم باب نداشتن و نبودنش چقد سخته....
پس تو هم منو بفهم

تو عژیژمیییییییی

شهرزاد شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ق.ظ http://dar88.blogfa.com

ان شا ا... خدا بهت یه شوهر خوب و یه گل پسر ناز بده تا این مشکل نداشتن مرد هم کامل برطرف بشه در آیند ه

چه خوشحال
ببندش..

البته ببخشید . بوس بوس

♥♥پَرَســـ2ـــ♥♥ شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ http://mehrabeeshgh.blogsky.com

نهــــــــــ بابا بیایمــــ راحتـ تریمـــــــ کاری داریــــــ ؟؟

بیا گلم
بیا
من که از خدامه همه بیان پیشم

شهرزاد شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ http://dar88.blogfa.com

من که یه بار اومدم
چقدر بیام برم آخه

زیاااااااد

لی لا شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:45 ب.ظ http://leilaamiri.blogsky.com/

یک زن متاهل شنبه 19 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ب.ظ http://moteahelane.blogfa.com

کاش بلاگفا بودی تا می فهمیدم که آپ می کنی...
اما با این حال بازم بهت سر می زنم.
خب بعضی وقتها حوصله ام نمیاد حرف بزنم یا هی با خودم می گم اگه الان فلان حرف رو بزنم باز می گی درکت نکردیم و از این حرفا...
هیچ کسی توی این دنیا تنها نیست...
تا خدا هست کسی تنها نیست...
به اضافه بنده های خوب خدا که اگه چشم باز کنیم می بینیم دور و برمون زیادند...
فقط نباید کاری کنیم که از ما رنجیده بشوند...


میسی اومدی
میسییییییییییییییییییییییییییییی

♥♥پَرَســـ2ـــ♥♥ یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ http://mehrabeeshgh.blogsky.com




sepideh یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:55 ب.ظ http://lahzehayesepid.blogsky.com


چت شده دختر؟! دوباره که بی‌قراری!!!!

مگه نگفتم توکلت به خدا باشه و بس..

بهش اعتماد کن، همینننن...

بگو توکلت علی الله ...

سپیده...

حسنا بانو یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ب.ظ http://lanochestrellano.blogfa.com


سلام همدرد...

سلام

شهرزاد یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ http://dar88.blogfa.com

اون رمز رو تایید نکنی خصوصیه

آخ جون رمز

یک دیوانه یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ http://shabzendan.blogfa.com

درود خوشحالم به وبم اومدی. خوب مینویسی

مرسی

یک مطلقه ی هم سن تو! یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ب.ظ

مگه همه چی شوهره؟ بی خیال لطفا!

آتنا یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ

سلام.اولین باره اتفاقی اینجا اومدم.و چیزای که خوندم منو یاد سال های قبل زندگی خودم انداخت.نمیدونم فک کنم هم سن باشیم.چون منم امسال کنکور ارشد دارم.متولد شصت و هفتم.
من تا سن نوزده سالگی که رفتم دانشگاه هیچ نوع مردی توی زندگیم نبود.تک فرزند بودم.مادرم بیماری عصبی داشت و تمام فامیل ارتباطشونو با ما قطع کرده بودن.و علاوه بر این که مشکل عصبی داشت فوق العاده مذهبی و متحجر بود.در حدی که میگفت روسری سفید زیر چادر پوشیدن هم جلب توجه میکنه(بگذریم ازینکه خواستم و این تفکراتشو عوض کردم)پس پسرای و کل فامیل نه دلشون میخواست نه جرات داشتن به من نزدیک بشن.بابام توی پتروشیمی آبادان کار میکرد و سالی شیش بار بیشتر نمیدیدمش.(اون هم از مامانم فراری بود)همه ی اینارو داشته باش به علاوه ی اینکه توی بچگی بینی م شکسته بود و اصلا و ابدا قیافه ی جالبی نداشتم.
انقدر مرد توی زندگیم نبود که توی سن شونزده سالگی وقتی یه مرد توی کوچه از روبرو م رد میشد قلبم میر یخت.نه اینکه تحریک بشم:) منظورم اینه که پدیده ای بود که برام هضم نشده بود.دبیرستان تموم شد و من کنکور دادم و قبول نشدم.میدونی چرا؟چون تمام فکر و ذکر شب و روزم تنها دبیر مرد مدرسه مون بود که البته متاهل بود و بنده خدا هیچ گوشه چشمی هم به من نداشت و فقط هفته ای یه ساعت میدیدمش
تا اینکه من عوض شدم.آره..من..کتاب فلورانس اسکاولشن و بعد صحبت های دکتر آزمندیان رو گوش دادم.فهمیدم یرون ز من نیست آنچه در عالم منه.یک سال تمام نشستم با علاقه و اشتیاق درس خوندم و کنکور دادم.وقتی کنکورم رو دادم توی تابستونش طلاهامو فروختم و یه خورده هم با کلی التماس از مامانم گرفتم و یه جای ارزون بینی مو عمل کردم.خوب نشد ولی هرچی شد از قبل بهتر بود و قیافه م شبیه آدمیزاد شد.
با دوستام بیرون رفتم و روابط حتی بد بین خودشون و دوست پسراشون خانت ها پیچوندن ها رو دیدم تا چشم و گوش بسته وارد دانشگاه نشم.با عقاید مامانم جنگیدم و جوری که فکر میکردم درسته (نه متحجرانه نه بی بند و بار) لباس پوشیدنم رو انتخاب کردم..نتایج دانشگاه اومد و من مهندسی سراسری یکی از دانشگاه های معتبر تهران قبول شدم.به دومین تغییر اساسی زندگیم رسیده بودم.چون رشته م مردونه بود چهل و دو تا پسر و نه تا دختر بودیم.با همشون بخاطر تجربه ای که پیدا کرده بودم روابط خوب و منطقی دوستانه برقرار کردم و درواقع حدود سی تا دوست اجتماعی پسر داشتم و هنوز هم دارم.و یک ساله که با یکیشون ازدواج کردم که دوتا داداش و کلی پسر توی فامیلشون داره.
میخوام بهت بگم پاشو.اگه تو دلت به حال خودت نسوزه هیچ کس دلش به حالت نمیسوزه.حتی خدا.چون عظمت جهان رو به تو داده و اگه ازش استفاده نکنی ناشکری کردی.تو خدای زندگی خودتی.عظمت رو توی دستت داری.خودت رو بشناس(حالا هر سی دی روانشناسی از هرکسی که تحقیق کنی و بفهمی بهتره تهیه کن و گوش کن)
از خدا و ایمه کمک بگیر.چیزی توی دنیا نیست که بهش نرسی
اوضاعت از گذشته ی من که بدتر نیست.یا اگه هست میتونی بهترش کنی.


نه یه سال بزرگترم

عاطفه دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:44 ق.ظ

سلام دوستم اینه که چیزی نیست منم نه بابا دارم نه برادر نه عمو نه پدربزرگ اما یه مامان دارم که جای همه اینها رو برام پر کرده ناراحت نباش راست میگه آتنا اگه ما دلمون برای خودمون نسوزه کسی دلش برامون نمیسوزه تازه یه خدایی هم هست که مطمئنن هوامون داره چون اگه نداشت الان اوضامون بدتر از اینها بود ژس خدا رو شکر کن

مهسای تنها دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ http://mahsaazizi37.blogfa.com/

چطوری آبجی خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پیدات نی
تک نمیزنی دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیروزم اس دادم جواب ندادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هستم
کدوم اس؟؟

♥♥پَرَســـ2ـــ♥♥ دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://mehrabeeshgh.blogsky.com

سلامــــــــــ بحلهـــــــ اون وقت تو توی اون دوران بودیـ ؟؟؟؟؟؟

کدوم؟؟؟!!

♥♥پَرَســـ2ـــ♥♥ دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ب.ظ http://mehrabeeshgh.blogsky.com

بحلهــــــ ماشالله چه شعر قشنگیمـ بودااااااا

sepideh دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:59 ب.ظ http://lahzehayesepid.blogsky.com


امیدواری در دعا ...


احمدبن محمد به حضور امام رضا (ع) رسید و گفت: چند سال است حاجتی دارم و آن را از خدا خواسته‌ام و دعا می‌کنم ولی دعایم مستجاب نشده است، در این مورد شک و تردیدی به دلم راه یافته است.

امام رضا (ع) فرمود: ای احمد، مراقب باش که شیطان بر تو چیره نگردد تا تو را مأیوس و ناامید کند، همانا امام باقر(ع) می‌فرمود: «مؤمن نیاز خود را از خدا می‌خواهد، خداوند اجابت آن را به تأخیر می‌اندازد، برای اینکه ناله و گریه و زاری او را دوست می‌دارد.

پس امام رضا (ع) فرمود: سوگند به خدا تأخیر برآوردن نیازهای دنیوی مومنان برای آنها بهتر از تعجیل در برآوردن نیازهای آنها است.

دنیا چه ارزشی دارد؟ امام باقر (ع) می‌فرمود: سزاوار است که دعای مؤمن درحال آسایش مانند دعایش در حال سختی باشد.

بعد امام رضا (ع) فرمود: باید به گفتار خداوند بیشتر اطمینان داشته باشی، چرا که خداوند به وعده خود وفا می‌کند و می‌فرماید: «از رحمت خدا مأیوس نشوید» (زمر- 53)

بنابراین، اعتماد تو باید به خدا بیشتر از دیگران باشد و در خانه دل را به راه یافتن چیزی جز خوبی نگشایید و همیشه در شما حالت امیدواری باشد که خداوند فرموده است: «هرگاه بندگانم مرا بخوانند (از من چیزی بخواهند) پس من نزدیکم و خواسته دعا کننده را هنگامی که مرا بخواند، اجابت می‌کنم. (بقره- 186) (1)

سارا دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:16 ب.ظ http://shayad1shab.blogsky.com

منم هیچکدوم رو ندارم

nabil جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ق.ظ http://europa-persia.blogsky.com/


کاش واژه محبت انقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود.کاش دلها انقدر خالص بودندکه دعاها قبل از پایین امدن دستها مستجاب میشدند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد