من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

بهم ریختم

بهم ریختم

شدید

احساس میکنم چیزی از روحم باقی نمونده. فقط یه جسمم. یه مرده متحرک. یه مرده ای سعی میکنه خودش رو بزنه به کوچه علی چپ. نمیدونم چی بگم. خدا رو دوست ندارم. اصلا

خیلی بی مرام بود

خیلی


 توی این مدت که وبلاگم رو زدم. خیلی اتفاقا افتاد. و فقط من بودم این وسط که حالم بهتر که نشد هیچ. بدتر هم شد. خیلی از خدا شاکی ام. خدایی که من و دردم رو میدونس و هیچ کاری نکرد. ازش شاکی ام چون فقط اونه که میدونه خیلیییییییییییی حالم بده و میدونه بدترین درد رو دارم. توی این مدت دوستای مجازیم اتفاقای خوبی براشون افتاده. اول اینکه حسنا بانو و ضعیفه مزدوج شدن. یکی از آقایون هم ازدواج کرد و وبش رو جمع کرد. آقای باشماغ نوه دار شد. خانوم متاهلانه هم نی نی دار شد. مهسای تنها هم که یه سری مشکلات داره. ولی بهر حال دلش به یکی خوشه.

دوستای واقعی ام هم خیلییییییی هاشون مزدوج شدن. حتی اونا که قصد ازدواج نداشتن. یکیشون هم نی نی دار شد. ایشالا همههههههههههههه خوش باشن. ایشالا هیچ کس درد من رو نفهمه. خدایا مراقبشون باش.

شاید دیگه ننویسم. کلا ازین محیط ببرم.

میرم بمیرم

با بای دوستام


دعای امسال من

خدایا به همه یه دل قرص بده. حتی اگه تو زندگیشون سختی دارن. خدایا من از خودم گذشتم و هیچی نیست که ازت بخوام. فقط ازت میخوام که هوای مردم رو داشته باشی. خدایا نمیگم همه خوش باشن چون شاید نمیشه که همه خوش باشن ولی حداقل دلشون رو محکم کن به خودت تا آرومتر کن. خدایا بهشون صبر بده./. خدایا مدت نا خوش بودنش رو هم میتونی کم کن. مرس خداااااااااااااا. راستی خدا دعاهام رو در حق خودم نادیده گر فتی به هر دلیلی ولی تو رو خدا دعاهام رو در حق مردم نادیده نگیر

این روزها..

این روزها خبر نامزدی یا عقد یا عروسی خیلی ها رو شنیدم و شیرینی هاشون رو خوردم. خیلییییی از دوستام. نمیخوام حرفی بزنم. نمیخوام حتی دلم صداش در بیاد که چرا منی که از همه حساس تر بودم و بیشتر به این شرایط نیاز داشتم این شد سرنوشتم. 

نمیخوام حرف بزنم. حتی جلوی حرفای دلم رو هم میگیرم 

ایشالاااااااا همه خوب باشن

........................... 

 حرفام به دل خودم:

سلام دل خوچمل خودم 

تو فقط مال خودمی 

میدونی تو چقد بزرگی 

خیلییییییی 

کسی تو رو نمیفهمه چون بزرگی 

چون درد کشیدی و خوب و مهربون موندی 

دوستت دارم دلم 

تا حالا کسی بهت این حرفا رو نزده ولی میزنم 

دوستت دارم عزیزم 

یه آهنگه هست مال قلب یخی که میگه: 

دل من خیلی صبوره. صبور.......ه 

دوستت دارم دل صبور و بزرگ خودم

خدا کجاس؟!!

خدایا....

خدایا....

هستی؟؟ میدونم هستی ولی جواب من رو نمیدی

همه میگن صبر داشته باش. همه میگن از حضرت زینب یاد بگیر ولی یکی نیس بهشون بگه درسته حضرت زینب خیلی آدم بزرگ و با صبری بوده ولی خب اونم یه پشتوانه داشته

یه خانواده واحد و یه محبت و یه پدر و برادر و...

آخه با انصافا تو رو خدا اینقده مردم رو سر خورده نکنین

میدونین روزی چن نفر توی موقعیت های سخت تر از حضرت زینب و... بودن؟؟؟!!!

و شاید یکیشون هم من.

میدونین من روزی چن بار حسرت نداشته هام رو میخورم و فقط به جون خودم و خدا غر میزنم و به کسی نمیگم

اگرم اینجا میگم واسه تخیلیه احساساتیه

اگه بدت میاد اصلا نیاین وبم. مجبورتون که نکردم

میدونین روزی چن بار با دیدن هر پدر و دختری دلم میریزه

میدونین....

خیلی چیزا هست که نمیدونین

خیلی چیزا

خدایا تو هستی؟؟ کوشی تو؟؟

کجایی که پشتم وایستی و بزنی توی دهن همه اونا که هی حرف هایی از روی شکم سیری میزنن

خدایاااااااااا نمیخوای پشتم در بیای؟؟؟!

آخه من که جز تو کسی رو ندارم..........

....

دلم گرفته آسمان 

هوای گریه دارم 

.... 

بدترین روزها

این چند روزه دارم مثل همیشه بدترین روزهای زندگی ام رو میگذرونم 

خیلی بهم ریختم 

خسته ام از ادامه راهی که خسته کننده اس 

خسته ام از تکرار ها 

خسته ام از ندیدن های خدا 

دیروز سر نماز قسمت ایاک نعبد و ایاک نستعین نمازم رفت رو هوا 

میدونین چرا؟!! 

چون گریه امونم نداد و گفتم تا کی بپرستم خدایی رو که من رو نمیبینه!!!!! 

خدایا حرفی ندارم فعلا باهات

ای قوم به حج رفته کجایید. کجایید؟؟!!

ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید؟!!

معشوق همین جاست، بیایید، بیایید

(اگه میخونین با دقت بخونین و کامل. پیش داوری ممنوع)

سلام دوستام

یه موضوعی همیشه تو فکرمه و امروز با رفتن به وب یکی از دوستان که خدا رو شکر زندگی خوبی داره و دیدم اونجا همه واسش آرزوی خوشبختی و ازین حرفا میکنن، بیشتر دلم گرف. نه از روی حسرت چون درسته منم شاید یه مشکل کوچیک داشته باشم که اونم بی مردی ام هست اما منم خیلیییییی چیزا دارم و خدا رو شکر. الان شب عید نزدیکه و صدها شب دیگه مثل امشب بعضی ها هستند اینقد مشکل دارن که حتی بغض هم جواب دردشون رو نمیده.

بعضی ها هستن توی خانواده هایی زندگی میکنن (چه عرض کنم، خانواده نه جهنم) که آرامش ندارن و شب و روزشون اشک و دعوا و حسرته.

بعضی ها مریض اند و هر ثانیه و هر روز درد دارن و از درد زیاد خسته شدن و توان حتی فکر کردن رو ندارن.

خانواده هایی که عزیزشون مریضه و داره جلو چشماشون از بین میره و باید یاد بگیرن که از تیکه از قلبشون بگذرن. پدری که فرزندش رو میبینه و کاری از دستش بر نمیاد. مادری که بچه اش رو با عشق و خون دل و زیر بال خودش بزرگ کرده و حالا شاهده آب شدن زندگی اشه

اون انسانی که نقص عضو داره و مشکل جسمی و یا حتی عقلی. (تو رو خدا این قشر رو با نگاه دلسوز و عجیب نگاه نکنین. نگاهتون رو درس کنین. اون عزیزام مثل شمام فقط موقع بدنیا اومدن اتفاقی و یا از روی قسمت، مشکل دار شدن.)

اون پدری که شبا وقتی همه خوابن یا داره جون میکنه بیرون خونه یا با بالشش رو مهمون اشک های هر شبش میکنه. گرسنگی و حسرت بچه و خانوادش رو میبینه ولی.... تباه شدن دوره پر نشاط بچه هاش رو میبینه ولی....

اون مادری که حتی همون پدر رو بچه هاش ندارن و خودش باید جای اون پدر باشه و با وضعی بدتر از اون مرد ندار، باید زجر بکشه (صبح تا شب باید حمالی آدم های پر فیس رو بکنه تا چندر غاز بذارن کف دستش و شب باید وصله های لباس بچه هاش رو بگیره)

اون بچه کوچیکی که همون پدر و مادری رو نداره و حتی پست ترین نقطه زندگی ما، رویای تو خواب اونه

بی پول، بی خانه، بدتر از همه بدون هیچ حامی و پدر و مادری

و حالا ما....

دور هم جمع شدیم و بهم هی به به و چه چه میگیم

پا روی پا انداختیم و حتی بهشون فکر نمیکنیم، دعا براشون نمیکنیم، چه برسه کمکی

فقط دور خودمون میچرخیم

کاش معنی شعر اول من رو بهتر بفهمید

من خودم تنها کاری که از دستم بر میاد از بغل هرکی رد میشم فقط دعا میکنم خوش باشن. آرامش داشته باشن. خدایا به اونا طاقتی بده که دوام بیارن زیر بار آزمایش های سخت دنیا. دلشون قوی و شاد باشه هر چند نقص ها و مشکلاتی وجود داره

این شعر هم برای خاتمه موضوع

لالا لا لا نخواب دنیا خسیسه

واسه کمتر کسی خوب مینویسه

یکی لب هاش همیشه پر ز خنده

یکی چشماش تو خواب هم خیسه خیسه

 

دوس دارین بیاین قسمت ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

هوای پرواز!!!

دلم بی تابه

نمیدونم بی تاب چی؟!

فقط مثل مرغ پر کنده به این سو و آن سو میزند

درون قفس تنم جا نمی شود

میخواهد پرواز کند

تا اوج آسمان

آنجا که تنهاست و به خدا نزدیک

آنجا که دنیا را به اندازه نوک سوزن میبیند

تحمل دنیا و متعلقاتش برایش سخت شده 

 

اول بگم که لطفا جبهه نگیرید. اگه شوهرهای شما خوبن، مردای اون دوره بودن و پسرای مجرد دوره ما همشون حتی عالی ترینشون بی لیاقتن و دو ریال هم نمی ارزن

یه چند وقته به این نتیجه رسیدم که هیچ مردی لیاقت من رو نداره

باور کنین

همه مردا یه چیزیشون میشنگه

عمرا اگه یه مرد رو پیدا کنی که همه چی تموم باشه

بشه بهش اعتماد کرد و لایق عشق من که هیچ، لایق دوست داشتن هم نیست

عمرا اگه مردی رو پیدا کنی که دوستت داشته باشه و از جون و دل برای زنش مایه بذاره

....

دلم گرفته 

بسی..... 

در سکوت و دلگیری غوطه ورم 

نمیتونم و نمیخوام به چیزی فک کنم 

به خودم. به خدا. به شما قول دادم  

خسته ام از دلگیری هام 

مینویسم تا باز یاد آوری شه و قوت قلب بگیرم : 

من خیلی چیزا دارم 

هیچ چیز کم ندارم 

واقعا دارم میگم 

تن سالم. عقل سالم. روح تقریبا سالم  

خانواده خوب. امکانات مالی کافی طوری که هیچ وقت بی پول نبودم برای خرید چیزی 

تحصیلات تقریبا خوب و بهتر ازون که شرمنده مدرکم نیستم بخاطر بی سوادی مفرط 

کارمم تقریبا بگم خیلی خوبه و حتی حقوقش (ولی این مورد یعنی کار و درآمدم برام اصلا مهم نیست یعنی زیاد دنبال کار و پول نیستم. زیاد چیزی ازش نمیگم) 

دوستای خوب و مهربون و سالم و عاقل 

یه مشاور خیلی خوب که دو-سه ساله میشناسمش و بطور خیلی خاصی حرفاش برام سنده 

و همه جوره حواسش به من و راهم هست 

تنها و تنها نقص من تو زندگی ام نداشتن یه مرده که هیچ وقت وجودشون رو درک نکردم 

همین 

همین خار شده و رفتن توی چشم و قلب و پام 

......... 

 

 


 

تشکر نوشت: جا داره ازون آقای مشاورم که این چند ساله بی هیچ ادعا و حتی مادی. این همه اذیت اش کردم و هی نالیدم و اون هی قوت قلب داد. گاهی دعوام کرد شدید و گاهی تشویق 

خدایا این آدم های اینطوریت رو به خصوص عموی من رو نگه داره و همچین قشنگ راه زندگی رو براشون باز کن. بهشون سلامتی روحی و جسمی بده. خلاصه خداجون همه جوره هواشون رو داشته باش.  

عمو میدونم زحمت شما رو نمیشه با این چیزا بیان کرد. بهر حال ببخشید.

 

الکی نوشت: خدیا دلگرمم به شادی بنده هات. خدایا اونا شاد باشن. به درک که دل ما میگیره و بهونه میگیره

شب و اشک

دیشب نمیدونم چی شد که یهو دلم گرفت و اشکام ریخت. داشتم فک میکردم یعنی میشه؟!!! 

یعنی این همون مرد منه؟!! 

نمیدونم 

داشتم فک میکردم یعنی میشه کارایی که مردا میکنن برام بکنه؟!!  

حتی کارای ساده ای که اگه بگم. درکم نمیکنین و شاید... 

مثلا یعنی میشه بره خرید کنه؟! 

یعنی بلاخره یکی پیدا میشه بارهای سنگین دستم رو بگیره؟!! 

کسی که نگرانم باشه که کجا ام و چیکار میکنم!!!! 

یعنی میشه یه روز یکی باشه من رو ببره مسافرت؟!! 

 

چند وقتیه دلم خیلی شمال میخواد ولی کیه که حتی بهش بگم دلم شمال میخواد 

هیچ کس و هیچ کس 

ای خداااااااا 

اینقده گریه کردم 

برای چیزایی که دلم میخواد 

برای حتی لمس یه دست محکم و سفت مردونه

مجردی

عجب عالمی  داره این دوران مجردی 

اگه مجرد نبودی: 

میخواستی وقتی آهنگ دپ گوش میدادی. میخواستی واسه چی گریه کنی؟!  

وقتی بارون میاد. زیر بارون به چه فکری راه بری و دعا کنی؟! Smiley

وقتی دلت گرفت. میخواستی برای چی به جون خدا غر بزنی؟! 

چه بهانه ای میتونس تا این همه باعث شه. صبح تا شب با خدا حرف بزنی؟!  

و به چه بهانه ای معنویتت تا این حد بالا بره؟! 

کی میتونستی تا شب و نصفه شب تو خیابونا بدون هیچ دغدغه ای. آزاد و با آرامش و قدم زنان راه بری؟! 

کی میتونی از ته دل و رهاااااااا قهقه بخندی؟! 

(خدایی کدوم متاهل رو دیدین از ته دل قهقه خنده بزنه؟!) 

کی حوصله داره یه مرد گنده رو تحمل کنه؟!! 

و بعدشم یه بچه دماغ آویزون هی به پر و پات بپیچه و نق بزنه و مجبور باشی ۲۴ ساعته حرفای مزخرفش رو تحمل کنی؟! connie_feedbaby.gif

و در آخر چه چیز میتونس براتون هیجان انگیز تر ازین باشه که مرد تو کی هست؟! 

چه شکلیه؟! چی کاره اس؟! 

عروسیتون کی و کجا و چطوریه؟!! 


 

توضیح نوشت: کسایی که با وبم آشنان میدونن که این آپم مزخرفی بیش نیس. فقط باب  دری بری گفتنه و از ته دل بهشون اعتقاد ندارم

خدایا مراقب دلم باش

خیلی ها از جمله عمو ام‌ (یه مشاورس من از رو عقده و کمبود بهش میگم عمو) خودشون رو کشتن تا به من بگن یه کم بی خیال شو و توکل کن. 

تو این مدت اخیر. حدود ۱ماه یا ۲ هفته ای هست یه نمه به حرف اونا عمل میکنم. 

گاهی دلم میگیره از همه چی و میگم گور باباش 

بی خیال 

من همه چی رو دادم دست خدا 

یه قلب آتشی رو دو دستی تقدیمش کردم و گفتم خدا تو خودت همه حرفا و دردامو حفظی 

حالا این دست تو (دلم) 

مراقبش باش 

خدایا مراقب دلم باش  

ادامه مطلب ...

توصیف حالم

خدایا 

خدایه اطلسی ها  

زمانی است طولانی که مزرعه دلم را شخم میزنند و خار میکارند و با باران خون آبیاری اش میکنن 

خدایه من تو بودی آن کسی که دلم به تو قرص بود 

گلایه هایم از زمین و آسمان برای تو بود 

تو بودی که گوش میکردی و ارامم میکردی  

چه شده که دیگر به حرفهایم گوش نمیکنی؟! 

چرا صورتت را از من بر گردانده ای؟!! 

خواندمت. جوابی ندادی 

باز خواندمت و باز جوابی نشنیدم 

خدایه من تنهایی قلب من از چی است؟؟!!! 

به چه جرمی؟؟!! 

به جرم اینکه پدرم رو گرفتی؟!! 

به اینکه به من مرد محرمی ندادی؟!!  

خدایا دلم خون است و دیگری در سینه ام جا نمیشود 

به این سو و آن سو میزند تا رها شود 

باز مرا ندیدی!!! 

و باز ندیدی....  


 

توضیح نوشت: هنوز با این همه نوشتن من بعضی از دوستام میان میپرسن: یعنی تو بابا نداری؟! برادر و عمو و پدر بزرگ چی؟؟!!! 

خب ندارم دیگه. هیچ کدومشون رو ندارم و خون شدن بیشتر دلم منم از همینه. بعد میگم درکم نمیکنین. میگید : نه

پریشانی

مینویسم مثل همیشه 

برای آنکه خوانده نشود  

برای آنکه بماند و بدانند 

مینویسم از تو برای تو 

مینویسم تا آرام گیری و گله نکنی ای دل کوچک من 

مینویسم که گاهی میگیری و میسوزی و آه میکشی و  

تنها جز من کیست که تو را بفهمد 

تنها من و تو میفهمیم درد هم را 

گاهی خدایت را با اشک صدا میسازی اما من نمیگذرام چیزی بگویی 

نگو 

نگو شاید بحاطر درد سوختنتُ بی عدالت شوی با خدا 

توهین کنی 

شاید تحقیر شوی 

نمیگذرام چیزی بگویی چون عقلم گفته سرابه و صبوری کن 

صبوری 

آی دل بی تاب من 

چند روزی بیش در این دنیا نخواهی ماند 

این است اصل دنیا 

سوختی و فریاد زدی و شنیده نشدی 

پس ساکت شو 

اخیرا هر چه دم زدی جلوی دهانت رو گرفتم و گفتم خموش شو 

بی تاب نباش 

آرام باش 

تو برای من بهترین و با وفاترینی 

پر از عشق بودی و این عشق را در خود نگه داشتی 

سوختی و ساختی 

ساختی و با من ماندی 

آی دل من  

تو بهترینی 

کمتر کسی میتواند اینگونه بسوزد و بماند 

من تو رو دارم و تو تنها من را 

همین و بس 

(ببخشید اگه این بار نوشتم لحنش متفاوت و شاید مسخره بود)

آپ بی مورد

این روزا اصلا حس و حا ندارمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

الان حساب کردم دیدم دو ماه و دو هفته تا کنکور مونده و من هیچی نخوندم 

یعنی میتونم بخونم؟! Reading a Book 

شاید بعد عاشورا تاسوعا شروع کنم 

دیشب یه خواب دیدم که شارژم کرد. یه خواب توهمیHippie 

ولش کن. دیشب تو هیئت تصمیم گرفتم راه حضرت زینب رو دنبال کنم

بی ادبا خودتون رو مسخره کنینتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

حالا بذارین بگم چرا این تصمیم رو گرفتم. میدونین چیه واقعه عاشورا خیلی از ما دور نیستصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

ما هر ثانیه مثل اونا توی موقعیت یزید شدن و خدایی شدن رو داریم 

و دل منم جدیدا هر وقت میشکنه به خدا نگاهی میکنه و میگهُ خدایا فقط بخاطر تو کوتاه میام 

و بهت اعتماد دارم که هوامو داری 

داشتم فکر میکردم حضرت زینبم چقد دلش تو عاشورا سوخت و با اون وضع باز مسئولیت همه رو بر عهده داشت و چقد رو دلش پا گذاشتن 

خب منم مثل اون 

مگه اون دلش نمیخواست برادر و خانوادش رو به اون وضع اذیت نکنن ولی کردن و اونم بخاطر خدا تحمل کرد 

منم خب تحمل میکنم 

راحت نیس 

اصلام راحت نیس ولی تحمل میکنم بخاطر خدا 

نمیدونم چقد میتونم ولی فهلا که توی جو ام  

فلسفه عاشورایی من

بنظرتون چرا ما قبل عاشورا رو بیشتر از بعدش که اصل عزاداری بعد دهه باشه رو عزاداری میکنیم؟!

عاشورا و محرم فقط یه تلنگره. یه تلنگر به یزید و امام حسین فطرت هر آدمی

امام حسین و خدا، هیچ کدوم نیازی به قطرات اشک ما و دلسوزی ما برای اونا ندارن

پس اصل مطلب چیه؟!

اصل مطلب اینه که نشیم یزید زمونه خودمون و دم از اعتقادات بزنیم، در صورتی که حق رو آشکارا از بین میبریم

و میگیم ای وای من، نکنه من حق رو به این آشکاری نبینم و با هر حیله و فریبی که دنیا به ناحقی ها داده، سمت اونا برم

ناله و فریاد ما ازینه

که نکنه پام رو کج بذارم یا اگه پام رو کج گذاشتم، ای خدای من راه رو و بینشش رو به من بده 

و الا بعد از عاشورا که کار از کار گذشته 

من خطای خودم رو کردم و حق رو از بین بردم 

راه دیگری برای برگشتم باید پیدا کنم

درسته پوشیدن لباس سیاه و خیلی رسم و رسومات دیگه بی منطق باشه ولی یه معنی داره و اونم حرمته

حرمت و احترام برای ستودنی ها

برای اعتقاداتمون

برای ارزش ها و تلنگرهایی که گاهی ما رو به خودمون میاره

خدای من نیازی به رکوع و سجده من نداره

ولی من نیاز دارم

نیاز دارم، احترام بگذارم

نیاز دارم، ستایش کنم و نیاز دارم دوست داشته باشم دوست داشتنی ترین ها رو

نیاز به اون که یادم میاره خوب بودن رو و یادم میده راهش رو

خدای من به هیچ چیز نیاز نداره

نه به نماز من، نه به احترام من در مقابلش، نه به گرسنگی من (روزه)

خدای من اگه گفته این کار رو بکن و این کار رو نکن

من از ترس بهشت و جهنمش راهش رو نمیرم

من از روی اعتقادم به اینکه هر چه گفته برای بهتر شدن زندگی خودم و اطرافیانم گفته، انجام میدم

فلسفه من خاصه، خاص برای خودم، برای درک خودم

و این نگاه منه 

خاص خودم

چرا؟!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از خودم (۲)....

فرصتی رو که اونا بهم ندادن. دانشجوی شهرستان شدن ُ بهم داد

خیلی عوض شدم ولی اونا حتی نتونست این قضیه رو ببینن

خیلی سختی کشیدم مخصوصا برای منی که روحیه حساسی داشتم

همیشه و هنوز به خودم میگم : خوب میکنن خانواده هایی که اجازه نمیدن دختراشون دانشگاه شهر دیگه بره

این اعتقادم خیلی محکم بود تا جایی که یکی از دوستام که عاشق دانشجو شهرستان شدن بود، رائ ش زده شد

عوض شدم

از لحاظ اعتماد به نفس

بحث و حرف زدن

محکم بودن و روی پای خودم بودن

تا جایی که حتی این قضیه به ضرر ام شد

محکمی وجودم تموم شد، ته کشید

حالا این دختره تنها نیاز به یه پشتیبان داشت

آخه تو عمرش هیچ مرد محرمی نداشت و مادر و خواهراش هم که اینطور

توی همون دوران دانشجویی و شهرستان چند باری موقعیت ازدواج برام پیش اومد

بد برداشت نکنین، موقعیت سالم و درست

ولی اونا اونچنان بهم بی توجه بودن و طوری برخورد باهام کرده بودن که انگار حتی زدن این حرف از دهن من بد بود

نگاه هاشون ، حرف هاشون، تفکراتشون

مخصوصا روی یکی ازین موقعیت ها خیلیییییییییییییییی......

بی خیال اون دیگه زن گرفت و به من ربطی نداره

حتی وقتی درسم تموم شد و اومدم خونه

باز همون آش و همون کاسه

انگار نمیخواستن درست بفهمن

اینقد براشون قابل هضم نبود که موقعیت هایی که حتی از طرف خودشون داشتم رو خواسته و ناخواسته نابود کردن

من اون زمان از لحاظ روحی خیلییییییییی بهم ریخته بودم

اگه کمک های یه آقای مشاوری از همون شهر دانشگاهم نبود معلوم نبود من الان کجاها بودم

تیمارستان یا قبرستون یا خونه های...

خلاصه بنظرم اون آقای مشاوره واسطه ای بود که من از امام زمان کمک خواستم

در آخر اینکه بعضی تصورات جا افتاده شدشون برای من طنابی بود که روحم رو دار زد

حالا دیگه به زندگی دنیا فکر نمیکنم. جدی میگم. حتی اگه موقعیتی برام پیش بیاد خیلی راحت ردش میکنم

یادش بخیر یه زمان چقد انرژی داشتم واسه یه زندگی

میگفتم و توی خودم میدیدم که اون زندگی رو بهشت کنم و یه زندگی عالی بسازم

ولی هم روزگار و هم آدم هاش

پشت پا زدن به حسم و پرتم کردن زمین

دنبال مردنم. یه مردنی که خود کشی نباشه که گناه توش باشه. یه مردن طبیعی

همیشه دلم میخواست بعد از مرگم بدونن که چقد دلم خون بوده

حالا این دو پست رو گذاشتم که بدونن و شما هم بدونید

وعده دیدار نزدیک  است (مرگ شکسته بال) 

وعده دیدار من با خدا و گرفتن جواب سوالاتم ازش 

بی صبرانه لجظه شماری میکنم

باران...

دلم گرفته آسمان

هوای گریه دارم


کمبود محبت شدید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از خودم...

حساس بودم و بچه آخر

همه بزرگتر از من بودن و به دلایلی همیشه و در همه حالت میخورد تو ذوقم.

نمیذاشتن حرف بزنم. یا میگفتن ساکت شو و یا مسخرم میکردن

خب بچه بودم و حرفای ساده میزدم و برای اونا مسخره بود

توقع بزرگ بودن داشتن ازم و منم خیلی حساس بودم

یه روزش رو قشنگ یادمه. بچه بودم و مامانی. وقتی مام اومد کلی خوشحال شدم و دلتنگ و باهاش حرفیدم و صدای همه درومد که ساکت شو و....

خیلی دلم شکست رفتم یه گوشه گریه کردم و تصمیم گرفتم دیگه مهر سکوت بزنم به لبام در مقابلشون

برای این و صد ها بار دیگه اینطوری دیگه در مقابلشون  تا حالا صدام در نیومده

حوصلشون رو ندارم

خوشم نمیاد ازشون

براشون حرف خاصی ندارم

دیگه حالا منم که دلم نمیخواد باهاشون بحرفم

نگران نباشید نمیترکه دلم

حرفامو به کسی  میزنم، تو دلم نمیمونه. گوشهایی برای شنیدن دارم

خلاصه دل منم خون بود و ادعا داشتن که میفهمنم.

فکر نکردن خودشون هم توی سن من بودم . فکر نکردن بعضی سکوت ها، فریاده

هزار تا لقب و گلایه چسبوندن بهم که چرا ساکتی و ...

این بچه آخر حالا بزرگ شده بود و باز فرصت بهش نمیدادن

خیلی چیزا یادشون رفته  که توی سن کمتر از من له له همین مشکلات من رو میزدن

23سالم بود و اصلا من رو نمیدیدن. فکر نمیکردن منم روح دارم منم احساس دارم منم نیازهایی دارم

فکر میکردن هنوز ده سالمه. فکر میکردن ده سالمه نه بخاطر حرفام بخاطر تصوراتشون

بخاطر اینکه بچه آخر همیشه بچه آخره

همیشه حتی تو ذهنشون تو بچه ای. محبت ها و توجهاتی که لازمه بچه ده ساله بود برام بود و اینم برای من سنگین بود

نمیگم کارشون بد بود ولی واقعیته. ( بچه آخر رو همه به چشم بچه نگاه میکنن)

تو شرایط سختی بودم و ظلمشون بیشتر شد و انوقتی که نیاز به توجه داشتم ، خواسته و ناخواسته موقعیت هام رو ازم گرفتن

این برای منی که تو بدترین شرایط روحی بودم و منتظر راه نجات

بدترین ضربه بود از طرف خانواده ای که باید دستت رو بگیرن

این شد برام  یه بغض توی گلو

حس اینکه دیگه کاریشون نداشته باشم و یه حس بیزاری افتاد تو دلم

حالا دیگه حوصله هیچکدومشون رو ندارم

نمیگم خانواده بدی دارم و خیلی ....

خوبن ولی بی توجه ان، نادونن، نمیخوان من رو ببینن ، من و سن من رو

خلاصه یه حس انتقام و کینه افتاده تو دلم

.....

خیلی حرفیدم ببخشید برای همین وسط حرفام حرفامو قطع کردم. تو پست بعدی کامل اصلش رو مینویسم

خدایا...

گاهی دلم بد میگیره. از یه حرف از یه کسی از یه ماجرا از یه بحث از یه اتفاق از یه.... 

از خیلی چیزا 

اونقده حرف تو دلمه که دهنم بسته میشه  

اونقده درد دلم و بغض هام زیاد شده که زبونم بسته میشه 

وقتی ناراحتم ازم صدا در نمیاد

نمیدونم چی بگم 

نمیتونم چیزی بگم 

اونوقته که فقط سرم رو میگردونم سمت و آسمون و میگم: 

خدایا.....  

و بعد مکث و سکوت 

سکوتی دردناک که از دل آتیش گرفته اته 

سکوتی تلخ بار تر از مرگ 

دلم پر بغضه 

بغضی که  خفه شده 

بغضی که روزگار خفه اش کرده 

گاهی سکوت پر حرفه 

حرف هایی که با زبون نمیشه فهمیدش

و نمیشه درک کرد دلی رو که هر ثانیه توش یه گوله آتیشه 

همین و بس