من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

من و دلتنگی های دلم

دختری تنها که اینجا خیلی راحت و ناشناس حرفای توی دلش رو میزنه توی این زمونه که دخترا رو زنده بگور میکنن و این قضیه رو نمیپذیرند

بازگشت من

سلام دوستام

من برگشتم

نیاز بود یه مدت نباشم

به دلایلی که به خودم مربوطه

.........

اول اینکه دیگه دنبال آقاهه نگردین

آقاهه رفت پی کارش

چقد بده که یه مرد توی سن 32 سالگی هنوز استقلال فکری نداره و برای آدم ها برای آنچه هستن ارزش قائل نیست و....

بهر حال بی خی

.............

گاهی احساس میکنم خدا آدم رو یه پس گردنی میزنه و پخش زمین میشی ولی باز برمیگردی سمت خودش

البته شما خواننده های گلم همه مرفه بی دردید و درک نمیکنین اوج احساس جمله بالام رو

بازم بگم

بهرحال بی خی

خیالی نیس

............

دوست دارم بهتون فخر بفروشم

میدانید ایا چَرا؟!!

واسه اینکه من یکی رو دارم که جای تمام نداشته هام پشتم وایستاد

حالام سینه سپر میکنم و سرم رو میگیرم بالا که دارمش

خوبی زندگی و دل ما دل شکسته ها و درد کشیده ها اینه که ما اونی رو که شما تئوری وار اسمش رو میارید رو ما حسش کردیم و جای تمام نداشته ها و حسرت هامون وایستاد و بیشتر بهمون نزدیک شد

خدام رو میگم بابا

دخملتون باز برگشتااااااا

دین جدید

بله دیگه 

فعلا درگیر این آقاهه هستیم و امروز بهش پیشنهاد دادم که برید و دین جدید بزنید 

یه مسابقه راحت: 

من اعتقادات آقاهه رو میگم هر کی گفتم اهل کدوم شهره بهش جایزه میدم 

نماز و روزه رو قبول داره ولی میگه من که یکی در میون میخونم همون بهتر نخونم و خدا رو مسخره نکنم 

میگه نذر میکنیم و مراسم دعا داریم خانوادگی و پوشش و سنگینی رو میپسنده و باباش هم میپسنده منتها... 

میگه مردای فامیل محرم ان مخصوصا برادر شوهر 

حالا اگه گفتین کجایی (شهر) هست؟؟!!! 

حالا بقیه ماجرا: 

امروز رفتم تنهایی پیش مشاور و همه چی رو که تا حالا مد نظرم بود از نگرانی هام بهش گفتم و 7-8 مورد شد و یادداشت کرد تا دفعه بعد از آقاهه بپرسه 

و گفت برم و حد و مرزام و خط قرمزام هام رو برای اعتقادات و ... رو براش کامل مشخص کن و بهش بگو.  که دعوای اول بهتر از جنگ بعد هست 

خلاصه آخرش برگشته دکتره بهم میگه: 

شما وسواس نداری؟؟!! سخت خرید میکنی و دیر میپسندی؟!! 

تو خانوادتون وسواسی ندارین؟؟!!!! 

از ازدواج بد شنیدی؟؟!!! 

میگه من یه سری سوال هام حالا مونده از خودت بپرسم 

 

دکتره همین مدت کوتاه فهمید شکسته بال خله و وسواس داره به خرج میده

شب و اشک

دیشب نمیدونم چی شد که یهو دلم گرفت و اشکام ریخت. داشتم فک میکردم یعنی میشه؟!!! 

یعنی این همون مرد منه؟!! 

نمیدونم 

داشتم فک میکردم یعنی میشه کارایی که مردا میکنن برام بکنه؟!!  

حتی کارای ساده ای که اگه بگم. درکم نمیکنین و شاید... 

مثلا یعنی میشه بره خرید کنه؟! 

یعنی بلاخره یکی پیدا میشه بارهای سنگین دستم رو بگیره؟!! 

کسی که نگرانم باشه که کجا ام و چیکار میکنم!!!! 

یعنی میشه یه روز یکی باشه من رو ببره مسافرت؟!! 

 

چند وقتیه دلم خیلی شمال میخواد ولی کیه که حتی بهش بگم دلم شمال میخواد 

هیچ کس و هیچ کس 

ای خداااااااا 

اینقده گریه کردم 

برای چیزایی که دلم میخواد 

برای حتی لمس یه دست محکم و سفت مردونه

گند ات بزنن شکسته بال

گند ام بزنن. اه اه 

امروز یه صحنه بد رو دیدم و هیچ کاری نکردم. از خودم بدم میاد که وایستادم و فقط نگاه کردم مثل سیب زمینی. البته یه کم از ازون مرد بی شعور ترسیدم. ولی باز گندم بزنن. چون حق با من و اون دختر بی چاره بود ولی من.... 

بذارید بگم چی شد. امروز سر راه چهار راه ولیعصر منتظر بودم و این طرف و اون ور رو نگاه میکردم تا یهو یه مرد بی شعور پست بی فرهنگ کاملا مشخص بود تحریک شده بود (سانسور کردم ولی خودتون بفهمین دیگه منظورم رو) بعد رفته در فاصله ۱۰ سانتی یه دختر بی چاره از همه جا بی خبر از پشت وایستاده بود تا وقتی این دختره یه کم عقب میاد اون ..... 

(خودتوت بفهمین دیگه چی میگم. روم نمیشه کامل شرح بدم) 

منم عین بز نگاه کردم که خدا رو شکر یه خانومه همراه دختره متوجه شد و دختره رو نجات داد. خدا رو شکر 

ولی من خیلی بز و سیب زمینی ام. چرا نرفتم اون کاره اون خانومه رو بکنم؟!!!   


 

این پستم شاید مربوط به اعتراضات دوستان در وبلاگ هاشون مبنی بر تجاوز بدون کشیدن زیپ شلوار میشه. در صورتی که حتی این زیپ اش رو هم....

آقاهه با نمک

قراره شده مثلا توی شرکت کسی نفهمه که ما با هم میحرفیم و قضیه ای هست. 

البته جفتمون ازون سکرت ها هستیم اساسی که دهنمون باز نمیشه 

ولی این آقاهه با نمکه 

هر بار تو راهرو کسی نیس 

میاد و یک ساعت از بیرون اتاق و با ایما و اشاره سلام و احوال پرسی میکنه 

یا هر وقت حتی پشتش باشه و سایه من رد میشه بطور سریع بر میگرده و یه چیزی میپرونه  

یه چیزی میپرونه منظورم اینه یا خسته نباشی یا سلام و... 

یا از کنار اتاقش رد میشم..... 

خلاصه با نمکه ماجرا دیگه 

گلشیفته

متعصب نیستم ولی طرفدار عقل و انسانیتم 

اگر برهنگی افتخار یا جسارت بود پس حیوانات چقدر با افتخار و با حسارت اند که برهنه میگردند !!!

تمایز انسان و حیوان عقل اوست. حیوان نمیفهمد ارزش و غیر ارزش رو 

چاره ای جز راه و زندگی که دارد ندارد 

اگر قضیه اعتراض بود چرا خود را بی ارزش کنیم و به حیوانیت برسانیم؟! 

مگر انسان نیستیم؟! 

مگر عقل نداریم؟! مگر تمایز ارزش و غیر ارزش را نمیدانیم؟! 

اگر بحث اعتراض است. چه بهتر و منطقی تر و قابل قبول تر که من با عقل و درایت خود با آن مبارزه کنم؟!! 

با قلم فرهنگی 

با رفتار فرهنگی 

با بحث و گفتمان 

گاهی نمیدانیم ارزش را و بی ارزش میکنیم خود را 

اگر یک انسان غربی هر طور لباس میپوشد برای ندانستن است و گاهی در همان ناف غرب انسان هایی را میبینیم که پایبند هستند به مرزهای پوشش خود 

و چه جالب است ما در ناف اسلام نمیدانیم این مرزها را 

و چه جالب است توجیه ما برای اشتباه شدن فرهنگ اسلامی و ایرانی را با اشتباهات را و برای کنار گذاشتن قدرت تعقل خود بر ضد گروهی در میای ایم 

ای انسان غربی و شرقی تمایز تو با حیوانات عقل توست. چه خوب که به ارزش و غیر ارزش بیندیشیم!!! 

 


دوستان پست پایین رو هم بخوانید. ممنون

من و آقاهه و مشاور

دیشب وقت مشاور داشتیم. ساعت ۸ شب. یه مشاور معروف و بیزی. رفتیم و ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه تو مطبش بودیم 

از بس فک زدیم و آخرش هم ساعت ۱۱ شب رسیدم خونه. 

آخرش از مطب که برگشیم بیرون آقاهه برگشته به من میگه دکتر آدم متشخصی بوداااا  

نابغه اس بچه ام ولش کنین. 

خلاصه بهتون بگم و اینکه جناب دکتر نکته های مختلف رو بیان کرد و تو نصفی اش یه قول دکتر شباهت داشتیم و تو بعضی قسمت هاش یا هنوز روش فکر نکرده بودیم یا درس و حسابی فک نکرده بودیم. آخرش دکتر گفت برید روی اون این قضایا فک کنین و بعدش اگه بین تون حل شد و تصمیم گرفتید دوباره بیاین پیشم تا تست نهایی رو بگیرم. 

راستی وسطش آقاهه برگشته به دکتر میگه: آقای دکتر اینطوری نگین شاید بهش تلقین بشه و فردا جواب رد بهم بده 

و دکتره  

خلاصه نکته های قابل فکر کردن این هاست و مینویسم تا مشورت بهم بدین: 

اول اینکه جناب آقاهه خیلی تصمیمش یکیه و روی حرف خودش. ولی من خیلی منعطفم و اگه با دو جناح مخالف سر کار داشته باشم. حرف دو طرف رو میشنوم و منطقی تره رو قبول میکنم و گاهی به هر دو طرف حق میدم ولی جناب آقاهه همیشه ازیناس که یه جناح رو انتخاب میکنه 

البته حالا شاید اگه بشینی و باهاش منطقی حرفید نظرش عوض بشه که این قسمت رو نمیدونم 

دوم اینکه خیلی برام مهمه و لجم میگیره که این نظر رو داره و هر چی باهاش بحث میکنم. نظرش بر نمیگرده. این که من میگم نمیخوام برم سر کار و نباید برای تو هم مهم باشه که من برم یا نه ولی این آقاهه صریحا نمیگه باید بری سر کار ولی غیر مستقیم میخواد که من برم و کمک خرجش باشم و میگه اگه بری سر کار من توی کار خونه کمکت میکنم و اینکه فک میکنم روی پول و در آمد من حساب میکنه و بهش میگم تو اصلا نباید روی درآمد من حساب کنی. میگه من حساب نمیکنم و حتی اگه بخواد سر کار به یکی ۳۰۰-۴۰۰تومن بدن خب همون نره سر کار بهتره. هم خسته میشه و هم پولی نمیگیره. این قضیه بین مون هنوز جای بحث داره 

سوم اینکه نمیدونم سر قضیه خاصی فکرش اینطوری شده یا واقعا نظر شخصی اش هست: اینکه یهو جلو دکتره برگشت گفت من دلم میخواد برام اهمیت قائل شه و غذا رو نسوزونه و خراب نکنه و... 

من  

دکتر هم بهش تیکه انداخت و گفت انگار فراموشی هم داری که من اولش گفتم این کارا وظیفه زن نیست و خودت هم قبول کردی 

وقتی از پیش دکتر برگشتیم بهش میگم این حرفت یعنی چی؟!  

میگه من میخوام برام ارزش قائل باشی که چی میخورم و اینکه برات مهم باشه غذات خوب باشه و یکی رو داشتیم که اصلا براش مهم نبوده شوهر و بچه هاش چی میخورن و اصلا بفکر نبوده 

و من 

و مهم تر اینکه در جمع زیاد و هنگام ارائه و حرف زدن بین غریبه ها استرس و اضطراب داره البته زیاد عقب نمیکشه ولی این حس رو داره دیگه

.... 

فک کنم نظر شمام راجب بهش برگشت 

خلاصه کمک بدین چه کنم؟! 

قسمت های مربوط به خودم و تصمیم گیری ام رو نگفتم: مثلا اینکه اگه بخواد کلا اقامت دائم بگیره و از ایران بریم و اینکه شاید چون خانوادش شهرستانن بخوایم یا بخواین یه هفته یا ما مهمون باشیم اونجا و یا اونا مهمون باشن تهران و من سختم هست یا نه

جیک جیک

واقعا این عنوان نوشتنم دردسره هاااا. خب عنوان ندارم. 

جدیدا عاشق این آهنگه شدم و اولین بارم پرستو وبلاگ محراب عشق گذاشته بود و من عاشقش شدم. میذارمش ادامه مطلب 

چند وقته ننوشتم و شاکی شدن دوستام 

اول اینکه قراره کارم عوض شه و ظاهرا بهتر شه ولی هنوز نرفتم توش تا بگم چطوریه. خدایا یه اصاب مصاب درس و حسابی بده واسه زندگی و... 

دوم اینکه یه ماه دیگه کنکوره و من فقط از کنکور استرسش رو گرفتم 

سوم اینکه درگیرم. درگیر انتخاب. نمیدونم چه باید بکنم. نمیدونم راهی که میرم درسته یا نه. خوشم میاد تو این اوضاع سخت همه واسه من کلاس گذاشتن و بهم همفکری نمیدن  

البته یه جورایی مخالفن هاااا

ولشون کن 

خودم میرم جلو 

نیس تمام زندگی ام اونا بودن که حالا باشن 

بعدشم اگه تصمیمم جدی شد خودم پای همه بدی و خوبی اش و مدیریتش میایستم. 

فعلا بذار ببینیم به کجا میرسیم 

بچه بدی نیس ولی خب یه ایرادایی هم داره دیگه 

بعدشم ترس اینکه نکنه من بدی هاش رو نبینم و بعدا خراب شه رو سرم 

بابا بخدا من اینقد تو زندگی سختی کشیدم که حوصله دردسر جدید و مدل جدید رو ندارم 

نمیخوام از کسی که یه عمر منتظرش بودم ضربه بخورم 

به قول بعضی ها : ازدواج نکردن بهتر از ازدواج ناموفق 

این حرف مخصوصا برای منی که خیلی تنهایی و سختی کشیدمُ بیشتر صدق میکنه 

حالا اجازه بدین ما سوت زنان با این یارو بریم جلو  و ببینیم نتیجه چه خواهد شد  

راستی راستی... 

آقا ما کمبود محبت و توجه و عقده ای!!!  اینم که بهم توجه میکنه و سر پوشیده لاو میترکونه من دیگه کلی ....    

بی هدباااااااااا. به خودتون بخندین 

ادامه مطلب ...

کنکور نخوانده

حدود یه ماه دیگه کنکوره و منم اینقد کارم زیاد بوده نتونستم بخونم. اگه نمیرفتم سر کار میتونستم امسال یه جای توپ قبول شم. چون پارسال هم یه نمه خونده بودم. ولی نمیخوام بهش فک کنم چون من همیشه پای کارام چه اشتباه و چه درست میاستم. یه نمه فقط جزوه هامو نگاه کردم. بنظرتون میشه با این وضع و رشته سخت و پر داوطلب ما چیزی شد؟!!!

نوستالژیک

سلام دوستام 

امروز تو وب میچرخیدم. یهو فیلمهای کلاه قرمزی رو پیدا کردم. آخ که چقد نوستالژیک بود. یه حس پاک و شادی کودکی و عالم ساده کودکی افتادم. خیلی خوب بود. دقیقا این حس موقع پخش برنامه بچه های دیروز هم بهم دست میده. 

فیلم  اش رو گذاشتم تا این حس به شما هم دست بده. 

برید حالش رو ببرید 

با شکسته بال که باشید هر روز میبرمتون یه جای متفاوت دوستام 

یادمه اوچکولو که بودم واسه تولدم بابام یه سر مدادی کلاه قرمزی خریده بوده. وای که چقد خوشجال شدم. نازی.

دهمین سالگرد ازدواج

آخی آخی...

ده سال پیر شدیم.

فک کن.

میخواستم اینجا براشون مراسم کامل بگیرم اما یهویی با نظر قبلی شهرزاد برای پست پایین یهو دلم گرفت.

یاه یاه

اصلا یادم رفت بگم دهمین سالگرد ازدواج کی هست؟!

خواهرم

همون کنجکاوه که میاد اینجا

من که نمیخواستم بیاد اینجا چون زیاد چرندیات مینویسم ولی اون بی اجازه سرش رو انداخت پایین و اومد تو

بابا یه یا الله ای چیزی...

بهر حال دهمین سالگرد ازدواج دو کلاغ عاشق رو تبریک میگم مادر جان

به پا هم پیر شی تپلی

گفتم تپلی که عین فحش میمونه براش تا لجش بگیره

هه هه

حالا فک کن من اینجا تبریک بگم و بعد اشتباه یادم مونده باشه

پیریه و کم حافظگی دیگه

شما به بزرگی خودت ببخش

مجردی

عجب عالمی  داره این دوران مجردی 

اگه مجرد نبودی: 

میخواستی وقتی آهنگ دپ گوش میدادی. میخواستی واسه چی گریه کنی؟!  

وقتی بارون میاد. زیر بارون به چه فکری راه بری و دعا کنی؟! Smiley

وقتی دلت گرفت. میخواستی برای چی به جون خدا غر بزنی؟! 

چه بهانه ای میتونس تا این همه باعث شه. صبح تا شب با خدا حرف بزنی؟!  

و به چه بهانه ای معنویتت تا این حد بالا بره؟! 

کی میتونستی تا شب و نصفه شب تو خیابونا بدون هیچ دغدغه ای. آزاد و با آرامش و قدم زنان راه بری؟! 

کی میتونی از ته دل و رهاااااااا قهقه بخندی؟! 

(خدایی کدوم متاهل رو دیدین از ته دل قهقه خنده بزنه؟!) 

کی حوصله داره یه مرد گنده رو تحمل کنه؟!! 

و بعدشم یه بچه دماغ آویزون هی به پر و پات بپیچه و نق بزنه و مجبور باشی ۲۴ ساعته حرفای مزخرفش رو تحمل کنی؟! connie_feedbaby.gif

و در آخر چه چیز میتونس براتون هیجان انگیز تر ازین باشه که مرد تو کی هست؟! 

چه شکلیه؟! چی کاره اس؟! 

عروسیتون کی و کجا و چطوریه؟!! 


 

توضیح نوشت: کسایی که با وبم آشنان میدونن که این آپم مزخرفی بیش نیس. فقط باب  دری بری گفتنه و از ته دل بهشون اعتقاد ندارم

آپ بی آپ

دوستام میام. میام. مژده مژده

احتمالا امشب اینترنتم وصل بشه و یه آپ هم تو ذهنمه که میام و مینوسم از عالم مجردی



اینترنتم خونه قطعه. آخه 6 ماه شارژش تموم شده و باید پول بریزم منم نه حوصله دارم و نه وقتش رو.

بعدشم میخوام یه کم ترک کنم وب گردی روووووووو

اینترنت شرکت هم هست ولی بعضی وقتا قطعه . حتی اگه وصلم باشه اینقد کار دارم نمیرسم

با اینکه 4ماههه اومدم اینجا ولی کلی اطلاعاتم در مورد کار خودشون بیشتره و هی باید خرابکاری هاشون رو درست کنم و حرص بخورم.

خلاصه اینکه ببخشید نیستم

اینترنت دار شدم خبرتون میکنم. فعلا با بای

خدایا مراقب دلم باش

خیلی ها از جمله عمو ام‌ (یه مشاورس من از رو عقده و کمبود بهش میگم عمو) خودشون رو کشتن تا به من بگن یه کم بی خیال شو و توکل کن. 

تو این مدت اخیر. حدود ۱ماه یا ۲ هفته ای هست یه نمه به حرف اونا عمل میکنم. 

گاهی دلم میگیره از همه چی و میگم گور باباش 

بی خیال 

من همه چی رو دادم دست خدا 

یه قلب آتشی رو دو دستی تقدیمش کردم و گفتم خدا تو خودت همه حرفا و دردامو حفظی 

حالا این دست تو (دلم) 

مراقبش باش 

خدایا مراقب دلم باش  

ادامه مطلب ...

...

این روزا اَصاب مَصاب درس و حسابی ندارم 

 

(یکی نیس بگه تو کی اعصاب داشتی که این بار دومت باشه؟!)

توصیف حالم

خدایا 

خدایه اطلسی ها  

زمانی است طولانی که مزرعه دلم را شخم میزنند و خار میکارند و با باران خون آبیاری اش میکنن 

خدایه من تو بودی آن کسی که دلم به تو قرص بود 

گلایه هایم از زمین و آسمان برای تو بود 

تو بودی که گوش میکردی و ارامم میکردی  

چه شده که دیگر به حرفهایم گوش نمیکنی؟! 

چرا صورتت را از من بر گردانده ای؟!! 

خواندمت. جوابی ندادی 

باز خواندمت و باز جوابی نشنیدم 

خدایه من تنهایی قلب من از چی است؟؟!!! 

به چه جرمی؟؟!! 

به جرم اینکه پدرم رو گرفتی؟!! 

به اینکه به من مرد محرمی ندادی؟!!  

خدایا دلم خون است و دیگری در سینه ام جا نمیشود 

به این سو و آن سو میزند تا رها شود 

باز مرا ندیدی!!! 

و باز ندیدی....  


 

توضیح نوشت: هنوز با این همه نوشتن من بعضی از دوستام میان میپرسن: یعنی تو بابا نداری؟! برادر و عمو و پدر بزرگ چی؟؟!!! 

خب ندارم دیگه. هیچ کدومشون رو ندارم و خون شدن بیشتر دلم منم از همینه. بعد میگم درکم نمیکنین. میگید : نه

شما بگید چیکار کنم؟؟!!

بنظرتون من باید چیکار کنم با قلبی که در حال سوختنه و از حلقم زده بیرون 

هان؟؟؟؟!!! 

  

پریشانی

مینویسم مثل همیشه 

برای آنکه خوانده نشود  

برای آنکه بماند و بدانند 

مینویسم از تو برای تو 

مینویسم تا آرام گیری و گله نکنی ای دل کوچک من 

مینویسم که گاهی میگیری و میسوزی و آه میکشی و  

تنها جز من کیست که تو را بفهمد 

تنها من و تو میفهمیم درد هم را 

گاهی خدایت را با اشک صدا میسازی اما من نمیگذرام چیزی بگویی 

نگو 

نگو شاید بحاطر درد سوختنتُ بی عدالت شوی با خدا 

توهین کنی 

شاید تحقیر شوی 

نمیگذرام چیزی بگویی چون عقلم گفته سرابه و صبوری کن 

صبوری 

آی دل بی تاب من 

چند روزی بیش در این دنیا نخواهی ماند 

این است اصل دنیا 

سوختی و فریاد زدی و شنیده نشدی 

پس ساکت شو 

اخیرا هر چه دم زدی جلوی دهانت رو گرفتم و گفتم خموش شو 

بی تاب نباش 

آرام باش 

تو برای من بهترین و با وفاترینی 

پر از عشق بودی و این عشق را در خود نگه داشتی 

سوختی و ساختی 

ساختی و با من ماندی 

آی دل من  

تو بهترینی 

کمتر کسی میتواند اینگونه بسوزد و بماند 

من تو رو دارم و تو تنها من را 

همین و بس 

(ببخشید اگه این بار نوشتم لحنش متفاوت و شاید مسخره بود)

حضور و غیاب

سلام با معرفتا 

خیلی وقتا باهاتون قهرم. به وب هاتون سر نمیزنم. حالا اینجا حضور و غیاب گذاشتم کسایی که میان حضوری بزنن که ببینم اصلا من رو یادشون هست 

آپ بی مورد

این روزا اصلا حس و حا ندارمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

الان حساب کردم دیدم دو ماه و دو هفته تا کنکور مونده و من هیچی نخوندم 

یعنی میتونم بخونم؟! Reading a Book 

شاید بعد عاشورا تاسوعا شروع کنم 

دیشب یه خواب دیدم که شارژم کرد. یه خواب توهمیHippie 

ولش کن. دیشب تو هیئت تصمیم گرفتم راه حضرت زینب رو دنبال کنم

بی ادبا خودتون رو مسخره کنینتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

حالا بذارین بگم چرا این تصمیم رو گرفتم. میدونین چیه واقعه عاشورا خیلی از ما دور نیستصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

ما هر ثانیه مثل اونا توی موقعیت یزید شدن و خدایی شدن رو داریم 

و دل منم جدیدا هر وقت میشکنه به خدا نگاهی میکنه و میگهُ خدایا فقط بخاطر تو کوتاه میام 

و بهت اعتماد دارم که هوامو داری 

داشتم فکر میکردم حضرت زینبم چقد دلش تو عاشورا سوخت و با اون وضع باز مسئولیت همه رو بر عهده داشت و چقد رو دلش پا گذاشتن 

خب منم مثل اون 

مگه اون دلش نمیخواست برادر و خانوادش رو به اون وضع اذیت نکنن ولی کردن و اونم بخاطر خدا تحمل کرد 

منم خب تحمل میکنم 

راحت نیس 

اصلام راحت نیس ولی تحمل میکنم بخاطر خدا 

نمیدونم چقد میتونم ولی فهلا که توی جو ام  

فلسفه عاشورایی من

بنظرتون چرا ما قبل عاشورا رو بیشتر از بعدش که اصل عزاداری بعد دهه باشه رو عزاداری میکنیم؟!

عاشورا و محرم فقط یه تلنگره. یه تلنگر به یزید و امام حسین فطرت هر آدمی

امام حسین و خدا، هیچ کدوم نیازی به قطرات اشک ما و دلسوزی ما برای اونا ندارن

پس اصل مطلب چیه؟!

اصل مطلب اینه که نشیم یزید زمونه خودمون و دم از اعتقادات بزنیم، در صورتی که حق رو آشکارا از بین میبریم

و میگیم ای وای من، نکنه من حق رو به این آشکاری نبینم و با هر حیله و فریبی که دنیا به ناحقی ها داده، سمت اونا برم

ناله و فریاد ما ازینه

که نکنه پام رو کج بذارم یا اگه پام رو کج گذاشتم، ای خدای من راه رو و بینشش رو به من بده 

و الا بعد از عاشورا که کار از کار گذشته 

من خطای خودم رو کردم و حق رو از بین بردم 

راه دیگری برای برگشتم باید پیدا کنم

درسته پوشیدن لباس سیاه و خیلی رسم و رسومات دیگه بی منطق باشه ولی یه معنی داره و اونم حرمته

حرمت و احترام برای ستودنی ها

برای اعتقاداتمون

برای ارزش ها و تلنگرهایی که گاهی ما رو به خودمون میاره

خدای من نیازی به رکوع و سجده من نداره

ولی من نیاز دارم

نیاز دارم، احترام بگذارم

نیاز دارم، ستایش کنم و نیاز دارم دوست داشته باشم دوست داشتنی ترین ها رو

نیاز به اون که یادم میاره خوب بودن رو و یادم میده راهش رو

خدای من به هیچ چیز نیاز نداره

نه به نماز من، نه به احترام من در مقابلش، نه به گرسنگی من (روزه)

خدای من اگه گفته این کار رو بکن و این کار رو نکن

من از ترس بهشت و جهنمش راهش رو نمیرم

من از روی اعتقادم به اینکه هر چه گفته برای بهتر شدن زندگی خودم و اطرافیانم گفته، انجام میدم

فلسفه من خاصه، خاص برای خودم، برای درک خودم

و این نگاه منه 

خاص خودم

چرا؟!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.